ناسپاسی و گلایه از خدا | ... | |
مدتی از سن یائسگیام میگذشت. هر سال در لیالی قدر، عادت میشدم و تا جایی که ممکن بود به وسیلهی دارو، جلوی ورودش را میگرفتم. امسال خیالم راحت و خوشحال بودم که میتوانم با آرامش، مسجد بروم و عبادتهای وارده را انجام دهم. شب 23 رمضان بود. خودم را برای مهمترین شب قدر، مهیا کرده بودم. مدام میگفتم: «نکند امسال هم مثل سالهای قبل خراب کنم؟» بعد از افطار دردی در کمر و شکم احساس کردم. دلم هُری ریخت پایین. به طرف دشتشویی رفتم. متوجه شدم خونریزی کمی دارم. قلبم از جا کنده شد. من چندین ماه پاک بودم. آخر چرا حالا؛ در روزها و شبهای قدر باید سر و کلهاش پیدا شود؟ ای بخُشکی شانس. من اگر شانس داشتم که…. حالم گرفته شد. البته آلودگی را پای استحاضهی قلیله گذاشته و به عبادتم لطمهای وارد نشد؛ ولی آن حالوهوا و شوری که باید را نداشتم. دلم گرفته بود. صدای مناجاتخوانی تلویزیون، به دلم چنگ میانداخت. خداخدا میکردم همسر و بچهها بروند حرم. من تنها باشم. خانه که خالی شد، با خدا خلوت کردم. بنای گِله گذاشتم. گفتم: «چرا من را قابل نمیدانی؟ چرا همیشه باید سر بزنگاه آلوده باشم؟…» اشک امانم نمیداد. به هقهق افتاده بودم. دعا را با همین حال خواندم. عادت دارم در فرازهای دعا تامل کنم. حالا با خدا سنگهایم را واکنده و مثلِ دختر بچهها، غُرو لُندهایم را کرده و آرام گرفته بودم. ناگهان به خود نهیب زدم: “چرا در برابر تدبیر الهی اِنقُلت میآوری. مگر نه این است که خدا پرسشگر است؛ نه بنده؟ چرا خدا را بازخواست میکنی؟ مگر نمیدانی که خدا بدون حکمت و تدبیر کاری نمیکند؟ و هیچکس نمیتواند نظرش را عوض کند؟ همهی موجودات، تابع هستند؛ تو عددی نیستی که چونوچرا میکنی؟ چرا «نومن ببعض و نکفر ببعض» هستی؟ چرا از اینکه بدنت سالم هست و واکنشهای ویژهی خودش را بروز میدهد، شاکر نیستی؟ آیا شکرگزاری، خاصِ اوقاتی هست که همهچیز بر وفق مرادت باشد؟ یا نه؛ باید در همهحال سپاسگزار باشی؟ «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون» بقره/216 چرا خودت را عقل کل میدانی؟…” از رفتار و گلایههای بیدلیل خودم بدم آمد. این چه دعایی هست که میخوانم؟ دعایی که فقط لقلقهی زبانم شده؛ ولی در عمل ماندهام. برای خواندنِ همین عبارتها، اینقدر چانه میزنم؟؟؟ خود را بندهی ناسپاس و مصداقِ انسانِ کفور یافتم. از خدا خواستم در سرگردانیها دستم را بگیرد و رهایم نکند وگرنه در وادی حیرت، گُم میشوم و فریادرسی ندارم. خواستم که من را جزو مستغفرین قرار دهد و از جهنم خودخواهی و غروری که برای خودم مهیا کردهام خلاص کند. «خلصنی من النارِ یارب»
[شنبه 1403-02-01] [ 01:55:00 ب.ظ ]
لینک ثابت |