کتاب

مرورنویسی  آذر 1402

نام کتاب: بامداد خُمار

نویسنده: فتانه حاج سید جوادی

زبان: فارسی

انتشارات: البرز

سال چاپ: 1374

نوبت چاپ: هفتاد و سه؛ 1402

تعداد صفحات: 388

قطع: رقعی

جلد: شومیز

موضوع: رمان عاشقانه

درباره‌ی نویسنده:

 فتانه سید جوادی در سال 1323 در کازرون استان فارس متولد شد. در شمیرانات تهران زندگی کرد و بعد از ازدواج به اصفهان کوچید.

داستان بامداد خمار اولین رمان این نویسنده هست. بعد از آن هم داستان “در خلوت خواب” را به رشته‌ی تحریر درآورده است.

درباره‌ی کتاب:

شنیده‌ها حاکی از استقبال شایان توجه مخاطبان به این کتاب و تجدید چاپ‌های متعدد است. به‌طوری که در ۱۰ سالِ نخست ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشته و برخی از نوبت‌های چاپ آن با شمارگان ۱۰ تا ۱۸ هزار نسخه در خور توجه است. هنوز نیز جزو کتاب‌های پرفروش به حساب می‌آید. دارای ادبیاتی عامه‌پسند، آسان‌خوان، بدون توصیف و توضیحات اضافه بوده که به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی و آلمانی نیز ترجمه شده است. به گفته‌ی نویسنده، درخواست‌هایی برای تبدیل رمان به سریال، از داخل و خارج از کشور نیز صورت گرفته است.

درباره‌ی داستان

داستان جوانانی است که از فرط ناآگاهی و احساس نیاز عاطفی به جنس مخالف، به دام عشق کاذب می‌افتند. عشقی  که چشم را نابینا و گوش را ناشنوا می‌کند و درِ قلب را به روی توصیه‌ها می‌بندد. بر عیب‌ها، نقص‌ها و زشتى‌های طرف مقابل پرده‌ی اغماض می‌کشد.

روایتگر داستانی در اواخر دوره‌ی قاجار و حکومت پهلوی و کشف حجاب در تهران است. محبوبه، شخصیت اصلی داستان، با شور و هیجان عاشقانه، به رحیم وابسته‌ شده بود. همه‌چیز را خوب و رو‌به‌راه می‌دید؛ حتی وقتی اوضاع نامساعد شد. همسرش بی‌کار و بی‌پول و به گونه‌ای سربار بود و مادرش هم باری بر بارها افزود. هنگامی که خیانت شوهرش را دید با این که به شدت تحقیر شده و خشمگین بود، باز تحمل می‌کرد. به خاطر عشقش و به خاطر کودکش.

او هیچ عیب و نقصی در طرف مقابلش نمی‌دید و حتی کم و کاستی‌ها را هم توجیه می‌کرد. و می‌گفت: «درست می‌شود. به مرور زمان تغییر می‌کند. شغل آبرومندی دست‌و‌پا می‌کند.» آن‌قدر او را دوست داشت که نه تنها نتوانست روی رحیم تاثیر بگذارد؛ بلکه خودش تحت تاثیر او و مادرش قرار گرفت و از رفتار و گفتارشان پیروی می‌کرد. هر چند بی‌سر‌و‌صدا این تغییرات در او بوجود می‌آمد و خودش هم متوجه نبود و یا اهمیت نمی‌داد.

محبوبه حاضر شد به خاطر عشقش قید همه چیز را بزند. دوری از خانواده، تحمل فقر، کوچ به محله‌های پایین شهر و خدشه‌دار شدن آبروی خانواده را به جان خرید. هر‌قدر اطرافیان نصیحت می کردند، ترتیب اثر نمی‌داد و شد آن چه نباید می‌شد. وقتی که هیجانات اولیه فروکش کرد، چشم و گوشش باز شد. کم‌کم متوجه اخلاق و رفتار نامناسب همسرش شد. کارها و رفتارهایی که برایش غیر قابل تحمل بودند و او کورکورانه ندید گرفته بود. حالا بعد از هفت سال به خود آمده بود. این در حالی است که از نظر عرفی، عقلی و دینی توصیه به هم کفوی (تناسب) از لحاظ اقتصادی، سیاسی، مذهبی، اجتماعی، فرهنگی، تحصیلات و … شده است. همسانی باعث آرامش و سازگاری در زندگی و درک بیشتر طرفین از هم می‌شود.

البته این موضوع در مورد همه کس صدق نمی‌کند و قابل تعمیم نیست و چه بسا افرادی با همسرانی غیر همسان ازدواج کرده و خوشبخت شده‌اند. نمونه های زیادی در تاریخ وجود دارد. ولی موارد زیادی را هم در بر می‌گیرد.

نظرات:

این رمان با بحث‌های داغ و نقدهای بسیاری روبه‌رو شده است. از معروف‌ترین موافقان این داستان می‌توان به نجف دریابندری اشاره کرد. معروفترین منتقد نیز هوشنگ گلشیری هست که در برابر نظر مثبت دریابندری، واکنش تندی نشان داده و گفته که رمان بی‌مایه است.

میان محمد محمدعلی و گلشیری مسابقه‌ای برای نوشتن رمانی پرفروش و شکستن رکورد بامداد خمار اتفاق می‌افتد. محمد محمدعلی «قصه تهمینه» و هوشنگ گلشیری «آینه‌های دردار» را نوشتند که هیچ‌کدام پرفروش نبودند. در پی این نقد، بهاءالدین خرمشاهی، گلشیری را به حسادت محکوم کرد.

رمان، هنوز هم موافقان و مخالفانی دارد. گروهی آن را حاوی داستانی می‌دانند که می‌تواند درس عبرتی باشد برای جوانان بی‌تجربه‌ی عاشق‌پیشه. گروه دیگری آن را دفاعیه از اصالت و شرافت طبقات مرفه جامعه و تحقیر کم‌بضاعتان شمرده‌اند.

ناهید پژواک، با اقتباس از کتاب «بامداد خمار»، رمانی به نام «شب سراب» را از زبان شخصیت منفی داستان، یعنی رحیم می‌نویسد تا قضاوت یک‌سویه فتانه حاج سید جوادی را به چالش بکشد. چون معتقد بوده حرفهایی از رحیم ناگفته مانده و محبوبه تنها به قاضی رفته است. تالیف این اثر، با اعتراض خانم سید حسینی مواجه و به سرقت ادبی متهم شد.

داستان من و کتاب:

قطعه‌ای از رمان را در یکی از کانال‌های تلگرامی دیدم. به نظرم رسید رمان جالبی باشد. کتاب الکترونیکی آن را تهیه و شروع به مطالعه نمودم. به‌قدری داستان برایم جذاب بود که نمی‌توانستم از آن دل بکَنم. به هر حال ظرف سه روز به پایان و نتیجه رسید. داستانی که گاهی اشکم را جاری می‌کرد. فارغ از جایگاه اجتماعی شخصیت‌ها، داستانی بود که هر روزه در اطرافمان تکرار می‌شود و آشناست.

قطعه‌هایی از کتاب:

*سودابه گفت: آن دوران گذشت. خوب است که بابا ادعای روشنفکری هم دارد.

مادر با لحنی دردمند گفت: نخیر سودابه خانم! آن دوران نمی‌گذرد. تا وقتی که دخترها و پسرها عاشق آدم‌های نامناسب و نامتجانس می‌شوند، این مسئله همیشه بین پدر و مادرها و دختر و پسرها بوده، هست و خواهد بود. تا وقتی که پدرها و مادرها چاه را بر سر راه فرزندانشان می‌بینند ولی نمی‌توانند چشم آن‌ها را باز کنند و مثل گندم برشته بالا و پایین می‌پرند…

*ولی نه مامان. من یکی زیر بار حرف زور نمی‌روم. آخر چرا نمی‌فهمید این زندگی من است. می‌خواهم به میل خودم آن را بسازم. عهد شاه وزوزک که نیست.

*چرا زنت را زجرکش می‌کنی؟ من خودم طعمش را چشیده‌ام. می‌دانم اگر آدم مردی را دوست داشته باشد و آن مرد با زن دیگری سرگرم شود یعنی چه! چه حالی به انسان دست می‌دهد! چه مزه‌ای دارد. این را خوب می‌دانم.

*تو فکر می‌کردی زندگی زناشویی یعنی عشق کورکورانه. یعنی سعادت ابدی. بعد هم دیدی رحیم آن بُتی نبود که تو در خیالت ساخته بودی. از همه چیز بی‌زار شدی. هان؟ ولی این طور نیست. سعادت، از عشق کور، مثلِ جن، از بسم‌الله فرار می‌کند.

شروع داستان:

«مگر از روی نعش من رد بشوی!

این طور حرف نزنید مامان. خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که می‌دانید من تصمیم خودم را گرفته‌ام و زن او می‌شوم.»

پایان داستان:

«عمه جان می‌رفت و سودابه با حیرت و تحسین از پشت، آن هیکل مچاله شده را تماشا می‌کرد. به زحمت می‌توانست او را جوان، رعنا، با لباس‌های فاخر و موهای پرپشت پریشان، با دلی شیدا و رفتاری مالیخولیایی در نظ رمجسم کند. با این همه حالا به شباهت با او افتخار می‌کرد. احساس می‌کرد این زن پیر و شکسته‌دل از غم ایام را ستایش می‌کند و عمیقا دوست دارد.»

پیشنهاد مطالعه به:

جوانان در آستانه‌ی ازدواج و همه دوستداران کتاب و کتابخوانی و رمان دوستان

موضوعات: خاطره‌ای از مسجدالنبی, تغییر عادت, مرورنویسی
[شنبه 1402-09-18] [ 08:21:00 ب.ظ ]