دست نوشته‌های زینت
رویای نوشتن







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





«قسم به قلم و آن‌چه نوشته می‌شود؛ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» منظور از «قلم»، هر قلمی(ابزار نوشتن) و«ما يسطرون» هر آنچه با قلم نوشته مى‏شود (محصول قلم) است. «قلم و نوشته»، سرچشمه پيدايش تمدن‌هاى انسانى، پيشرفت و تكامل علوم، بيدارى انديشه‏ها، خاستگاه آگاهى بشر، پاسدار دانش‌ها و تجربيات و پل ارتباطى گذشتگان و آيندگان در سراسر گیتی است. گردش نيش قلم بر صفحه، سرنوشت آدمیان را رقم مى‏زند. تا آنجا كه دوران زندگى انسان را به دو دوره قبل و بعد از تاریخ تقسيم مى‏كند. دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى‏شود كه آدمیزاد دست به قلم برد و خط اختراع کرد و توانست چيزى از زندگى خود را نگاشته و براى آيندگان به‌يادگار گذارد. به وسيله قلم و نوشتن مى‏توان هر حادثه‏اى را كه در پس پرده مرور زمان و بُعد مكان قرار گرفته، نزد خود حاضر ساخت. رویدادهای دور از چشم و معانى نهفته در درون دل‌ها را ضبط ‏كرد. گویی قلم و نوشته، همه متفكران در طول تاريخ را در يك كتابخانه بزرگ جمع مى‏کند. ر.ک. ترجمه تفسير الميزان، ج‏19،ص 616؛ تفسير نمونه، ج‏24، ص371. خدا را سپاس بی‌کران؛ به خاطر وجود لوح و قلم. به خاطر وجود کتاب‌ها. وگرنه در سختی‌ها و تنگناهای زندگی، وقتی آدم‌ها باعث رنجشم می‌شوند، وقتی به من گزند می‌رسانند، به چه چیزی پناه ببرم؟



جستجو




 
  داستان کوتاه: رفته دستشویی ...

داستان کوتاه

مجموعه داستان کوتاه پدر عزرائیل نوشته‌ی فرهاد بابایی

این داستان: رفته دستشویی

داستانِ جوانی عاشق پیشه است، که دوستی می‌خواهد در مکالمه‌ی تلفنی به او بفهماند این دختری که با او در رابطه هست، برایش فیلم بازی می‌کند و قصدِ نارو زدن دارد. قابل اعتماد نیست. چشم و گوشش را باز کند….

ولی پسر نمی‌خواهد این حرف‌ها را قبول کند.

به دوستش می‌گوید تو که این دختر را نمی‌شناسی، چرا درموردش این‌طور حرف می‌زنی؟ اصلا به خاطر حسادت این حرف‌ها را می‌زنی و…

تا این که دختر را با پسر دیگری می‌بیند و متوجه می‌شود همین دوستش هست که با دختر ارتباط دارد.

 

درسته که میگن: عشق، چشمِ عاشق را کور و گوشش را کر می‌کند.

مردم کوچه و بازار هرگاه صحبت از عشق شده، پای قلب را به میان می‌آورند؛ قلبی که با دیدنِ معشوق، به تپش افتاده و در حال بیرون زدن از سینه است.

یا با از دست دادنِ معشوق، زخم خورده و شکسته شده است.

 

هرچند قلب و عشق پیوندی جدانشدنی با هم دارند، اما آن‌چه که افسارِ عشق را در دست دارد و به موقع می‌کِشد، مغز است.

 

انسان با مغزش باید تصمیمی عاقلانه بگیرد.

اگر فقط احساسی باشد آن‌وقت است که

عیب‌ها و بدی‌های طرف مقابلش را نمی‌بیند و نمی‌شنود

امير المؤمنين علي عليه السلام فرموده‌اند:

«عَینُ المُحِبِّ عَمِیَّةٌ عَن مَعایِبِ المَحبوبِ، و اُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبحِ مَساوِیهِ؛ چشمِ عاشق، از ديدنِ عيب‌هاى معشوق، كور است و گوش او از شنيدنِ بدى‌هايش کر.»

منبع: غررالحکم و درر الکلم/6314

 

موضوعات: آموزش درس عربی, مروری بر کتاب
[یکشنبه 1403-02-09] [ 11:21:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مروری بر کتاب (ابن مشغله) ...

 

ابن مشغله

کتاب "ابن مشغله”

نویسنده: نادر ابراهیمی 1315-1387

نوشته شده در سال: 1352

انتشارات: روزبهان تهران؛

سید جلال فهیم هاشمی در سال 1356 انتشارات روزبهان را بنا نهاد. این انتشارات، ناشرِ خصوصیِ آثار نادر ابراهیمی ست.

نوبت چاپ: هشتم، 1388

موضوع: داستان‌های فارسی قرن 14، داستان یک زندگی، از مجموعه‌ی مردان کوچک

تعداد صفحات: 127

ماجرای من و کتاب:

16 فروردین 1403 بعد از ساکت شدن خانه، مشغول خواندن داستان “ابنِ مشغله‌ی نادر ابراهیمی” شدم. مطالعه‌ی کتاب سه ساعت زمان بُرد. می‌خواستم فقط یک ساعت بخوانم و بعد استراحت کنم؛ ولی تا ساعت 3 نیمه شب طول کشید.کتاب زیبا و دل‌نشینی بود. پر از اصطلاحات عامیانه. حاوی نکات پند‌آموز. این اولین کتاب، از نادر ابراهیمی بود که مطالعه می‌کردم. قصد دارم سراغ سایر آثارش هم بروم و بیشتر با قلم ایشان آشنا شوم. نمی‌خواستم رهایش کنم. بیم فراموشی جزئیات می‌رفت؛ لذا تا آخرِ کتاب به تاخت رفتم. ضمن مطالعه، متنی توجهم را جلب کرد و به یاد حرفهای استاد کلانتری و دیگر اساتید افتادم. دقیقا قابل تطبیق بود.

استاد در وبینار روز 11 فروردین به بیان این که: «تا این مشکل را حل نکنیم در نوشتن به جایی نمی رسیم.» موبایل و گشت زدن در فضای مجازی را به عنوانِ قاتلِ خلاقیت معرفی نمود؛

چون ذهن را درگیر و از فضای نوشتن دور می‌کند؛

فرصت فکر کردن و ایده یابی را از نویسنده می‌گیرد؛ در حالی که بی‌حوصلگی برای هنرمند ضروری هست. تا حوصله‌ات سر نرود، فکرِ ایده به ذهنت خطور نمی‌کند.

ایشان دلیلِ خلاقیتِ گذشتگان را بی‌حوصلگی و نبودِ سرگرمی‌های متنوع عنوان کرد؛ که این کمبود باعثِ کلافگی و ناشکیبایی‌شان شده و شروع به خلق می‌کردند.

امروزه با بروزِ کمترین مشکل، به‌جای ارائه‌ی راه‌حل، به موبایل پناه می‌بریم و ساعت‌های متمادی را با آن می‌گذرانیم و خودمان را از اندیشیدن به مشکلات می‌رهانیم. انگار خانه را آشغال برداشته و ما به‌جای زودودن‌، آن‌ها را زیرِ فرش قایم و در اصل صورت مساله را پاک می‌کنیم.

باید دانست که «شناخت مشکل و راه‌حل دادن، سخت‌ترین بخشِ قضیه هست.»

موفقیت یا عدم موفقیت ما به رابطه‌مان با موبایل و چگونگی تنظیمِ آن بستگی دارد.

حتی نوشتن و یادداشت‌برداری در موبایل برای مدت طولانی، باعث حواس‌پرتی و سرک کشیدن به جاهای دیگر می‌شود. ضمن این‌که نوشته عمق نمی‌یابد. پس بهتر است حتی‌الامکان در دفتر یا کامپیوتر بنویسیم.

فقط شرکت کردن در کلاس‌ها و علم‌آموزی کافی نیست؛ باید عملگرا باشیم. تکلیف‌ها را درست و به موقع انجام دهیم. کتاب بخوانیم و بنویسیم.

برای موفق شدن باید به مقابله با موبایل و تنظیم رابطه با تکنولوژی به‌ویژه اینستاگرام که موجودِ گول‌زنکی ست، پرداخت. با میل خود وارد می‌شوی؛ ولی ترکِ محل دستِ خودت نیست. یک‌باره به خودت می‌آیی می‌بینی چند ساعت از وقتت را به خود مشغول کرده است. اینستاگردی قاتل خلاقیت است.

بگذار بی‌حوصله شوی. آن‌گاست که ایده‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند….»

نادر ابراهیمی نیز در کتاب ابن مشغله به این موضوع از بُعد دیگری پرداخته است. شاید به خاطر این که در زمانِ نوشتنِ داستان، موبایل وجود خارجی نداشته است.

« این آگهی استخدام، مرا به چه جاها کشانده! هر روز پشتِ صفی طولانی به خاطرِ کارِ استخدام در موزه استخدام در … فکرش را بکنید، اگر من به‌جای آن همه آگهی که در طول سال‌های سال خواندم، درست به همان اندازه و به همان مدت، فلسفه می‌خواندم، حتما فیلسوف می‌شدم. طب می‌خواندم، طبیب می‌شدم…

لااقل می‌توانستم به همان مدت، زمین را بیل بزنم. آن‌وقت یک قطعه زمین دویست هکتاری زیرِ کِشت داشتم…

حساب می‌کنم هر شب یک ربعِ ساعت صرف خواندنِ آگهی‌های استخدام می‌شود و هر روز دو، سه، چهار پنج ساعت، صرفِ پی‌گیری مساله‌ها. همه‌ی این مدت ضرب در سی روز، بعد ضرب در دوازده ماه، بعد ضرب در ده سال…»

“کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.”

اگر همین یک جمله از کتاب را الگو قرار دهیم، خیلی از کارهایمان سامان می‌گیرد. مردم امروزی با موبایل سرگرمند و دیروزی‌ها برای یافتن شغل مناسب، سرشان به آگهی‌های استخدام و پی‌گیری کارها گرم بود و هر دو نسل، متضرر شده‌ایم.

درباره‌ی کتاب و نویسنده:

کتابِ ابن مشغله به نوعی زندگی‌نامه‌ی نویسنده هست که البته محور اصلی کتاب مشاغلی است که نویسنده از کودکی تا آخر عمر تجربه کرده و به صورت جذاب و گاهی طنزآلود نوشته است، به‌طوری که خواننده را خسته نمی‌کند.

نادر ابراهیمی که از نواد‌گان “ابراهیم خان ظهیرالدوله “حاکم نامدار کرمان در زمان قاجاریه است، در چهاردهم فروردین سال 1315 در تهران به دنیا آمد.

از کودکی با طلاق و ازدواجِ مجددِ پدر و مادرش، دچار مشکلاتی می‌شود. دوری از مادر و نساختن با پدر. او می‌خواهد شغلی برای خودش دست‌و‌پا کند. پدر، خرجش را نمی‌دهد و می‌گوید: «برو کار پیدا کن. برو پارکابی(شاگرد شوفر) شو. برو نون در بیار. برو گمشو.» او احتیاج آزار دهنده‌ای به کار دارد. مهمترین دغدغه‌ی نادر، داشتنِ پول بود. در همان اوان نوجوانی با آب حوض‌کشی برای خانه‌ی پدری شروع می‌کند و منتظر می‌ماند تا پدر حقوق بگیرد و حق الزحمه‌اش را بپردازد، که آن‌هم به‌طور کامل نمی‌دهد و به اصطلاح سرِ زا می‌رود.

او یک شغل عوض‌کُنِ حرفه‌ای ست. گاهی بیکار می‌شود و دربه‌در دنبال شغل‌ است. از کشیدنِ آب حوض، غلتاندنِ بام غلتان، روی بامِ کاهگلی و بیل زدنِ باغچه‌ی خانه‌ی پدری گرفته، تا کمک کارگرِ فنیِ تعمیرگاهِ سیار سازمان بودجه، کارگر چاپخانه‌ی اُفستِ مهر ایران، تحصیل در داشکده‌ی حقوق، نقاشی و خطاطی، کار در موسسه‌ی جهانی فروش و بازاریابی، کارمند موسسه‌ی موقوفه، ماشین‌نویسی و حسابداری، دفترداری، رها کردن دانشکده‌ی حقوق، اقدام برای سربازی به منظورِ در امان ماندن به مدت دو سال از شر بیکاری و کار پیدا کردن، معاف شدن از خدمتِ سربازی، ادامه تحصیل در دانشکده‌ی ادبیات انگلیسی، تاسیس انتشارات طُرفه،، چاپ کتاب، صندوق‌دار و حسابدار بانک، ازدواج در عینِ فقر و نداری، کار در حجره‌ی فرش فروشی، خرید و فروش ارز و دلار، کار در موسسه‌ی چاپ و مترجمی، ترجمه‌ی مقالات انگلیسی، کار در روزنامه‌ی آیندگان، نوشتن نقدِ کتاب، اشتغال در مطبوعات و روزنامه، استخدام در سازمان جلب سیاحان( گردشگری)، کار در تلویزیون و ساختن مستند ایران شناسی، فعالیت در موسسه‌ی کودکان، در شورای فرهنگی، مقاله‌نویسی در مورد ایران شناسی، اصلاح متن‌های فارسی، ایجاد موسسه‌ی پژوهشی ایران شناسی؛ همه از شغل‌هایی بود که مدتی با آن دست‌و‌پنجه نرم کرد. بیشتر وقت‌ها در فقر و نداری به سر می‌برد. تنها شانس‌ش در زندگی، داشتنِ زن خوب و موافق بود. آنها فقیر و گنجشک روزی بودند. زندگی‌شان بالا و پایین‌های زیادی داشته است. «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین» آدمی که چوب کله‌شقی و شرافتش را می‌خورد. هیچ چیز نداشت؛ جز یکدندگی، لجبازی و کله‌شقی. صبح می‌رود سرِ کار و شب استعفا می‌دهد. در هیچ کاری دوام نمی‌آورد.‌

نوشتن کار اصلی او بود. نوشتن غیر از همه‌ی این‌ها بود. مساله‌ای جدای از تمام مسائل.

تا این که به کمک زنش، "سازمان همگام با کودکان و نوجوانان" را تاسیس و در کنارش کتابفروشی و انتشاراتی "ایران کتاب" را دایر می‌کند.

او خود را ابن‌ِ مشغله(پسرِ شغل) می‌داند. کسی که برای امرار معاش، به هر کاری؛ البته آبرومندانه و حلال، دست می‌زند. او دیگر بیکار نمی‌ماند. طی این سال‌ها تخصص‌های زیادی کسب کرده است.

نادر ابراهیمی پس از یک دوره تحمل بیماری در سن هفتاد و دو سالگی در شانزدهم خرداد سال 1387 در تهران درگذشت.

ابراهیمی که از ۱۵ سالگی نوشتن را آغازیده بود. در سال ۱۳۴۲ نخستین کتابش را با عنوان «خانه‌ای برای شب» در نشر روزبهان به چاپ رساند. کتاب "ابن مشغله" را 30 خرداد 1352 نوشته است.

از او آثار دیگری نیز به جا مانده است از جمله:

ابوالمشاغل؛ با سرود خوان جنگ در خطه نام و ننگ؛ بار دیگر شهری که دوست داشتم؛

افسانه‌ی باران؛ آتش بدون دود؛ فردا شکل امروز نیست؛ چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم؛

سه دیدار با مردی که از فراسوی باورِ ما می‌آید؛ یک عاشقانه‌ی آرام؛ در سرزمین کوچک من و

مردی در تبعید ابدی (زندگی‌نامه‌ی صدرای شیرازی، ملا‌صدرا)

گزیده‌هایی از داستان:

* زن در موقعیت اجتماعی ما، خیلی راحت می‌تواند مردش را به بیراه بکشاند، ذلیل کرده و به زمین بزند، و خیلی راحت می‌تواند او را سرپا نگه‌دارد و حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم بشود.»

در یک کلام: «ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.»

* قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد

اگر ذره‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت.

مطالعه‌ی کتاب را به دوستداران زندگی‌نامه‌خوانی، جوانان جویای کار شرافتمندانه و همه‌ی کسانی که خواهانِ داستان فارسی ایرانی هستند، پیشنهاد می‌کنم. کتاب خوش‌خوان و زیبا است.

موضوعات: آموزش درس عربی, مرورنویسی
[شنبه 1403-01-18] [ 03:29:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  دوری از پرخوری ...

 

قانون 80 درصد

 

هنگام خوردنِ صبحانه، خواستم از هدر رفت وقت جلوگیری کنم و استفاده‌ی بهینه‌ای از زمان داشته باشم. از موبایلم، موسیقی گوش می‌دادم که صوتی توجهم را جلب کرد، در مورد قانونی به نام «ایکیگای».

سروقت دوست فرزانه، عالِم دهر، جناب گوگل رفتم. بعد از مدتی جستجو با فروتنی پرسیدم: ایکیگای یعنی چه؟ ایشان نگاه عاقل اندر سفیه‌ی به من انداخته و سپس توضیحات مبسوطی ارائه دادند که از حوصله‌ی بنده خارج بود. مثلا ویکی پدیا گفت:

«ایکیگای، مفهومی در زبان ژاپنی است به معنای «دلیلی برای زندگی» و معتقد است هر فرد یک ایکیگای دارد و برای یافتن آن باید در خود جستجویی عمیق و طولانی کند و این راز مهمی در زندگی سالم و طولانی‌تر است.

در یکی از سخنرانی‌های تد، ایکیگای را به عنوان یکی از دلایلی مطرح کرده که باعث می‌شود انسان‌ها در برخی مناطق جهان، عمر طولانی‌تری داشته باشند.

 یکی از اصول این قانون، راز 80درصد است که براساس آن، ضرب المثلی رایج در ژاپن می‌گوید: «فقط تا میزانی غذا بخورید که ۸۰ درصد سیر شوید.»

وعده‌های کوچکتر و کُندتر غذا خوردن نیز از رازهای طول عمر طولانی ژاپنی‌ها است. آنها غذا را در بشقاب‌های کوچک سرو می‌کنند و روی زمین می‌نشینند و با هم غذا می‌خورند. استفاده از چوب که روند غذا خوردن را بسیار کُندتر و به هضم غذا نیز کمک می‌کند. آنها معتقدند فقط اینکه چه غذایی می‌خورید مهم نیست نحوه غذا خوردن نیز برای زندگی سالمتر مهم است…»

 

بعد چشمم به سایت کتابراه افتاد. متوجه شدم کتابی در این رابطه وجود دارد. در مورد کتاب اطلاعاتی کسب کرده و فایل الکترونیکی آن را دانلود نمودم.

که دو نفر اروپایی به نام‌های هکتور گارسیا و فرانچسک میرالس، در سفری به توکیو با تحقیقات زمینه‌ای که انجام داده‌اند، دنبال کشف راز طول عمر مردم ژاپن بودند. پژوهشگرها بعد از انجام تحقیقات لازم، کتابی را تحت عنوان «ایکیگای: اسرار ژاپنی‌ها برای یک زندگی طولانی و شاد» به رشته‌ی تحریر در‌آورده‌اند. آن‌ها در این اثر، مخاطب را ترغیب و تشویق می‌کنند که برای داشتن طول عمر و زندگی مطلوب از این قانون پیروی کنند. کتابی که با استقبال عمومی مواجه شده و یکی از  پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین‌ها در حوزه‌ی خودیاری در لس‌آنجلس هست. علی هداوند کار ترجمه‌ی آن را بر عهده گرفته است. کتابی کم حجم شامل 69 صفحه. در این کتاب آمده: «یکی از رایج‌ترین جمله‌هایی که ژاپنی‌ها پیش و پس از غذا خوردن به زبان می‌آورند این است: «بیش از 80 درصد شکمت را پر نکن.»

ژاپنی‌ها وقتی می‌فهمند 80 در‌صد شکمشان پر شده است، از خوردن دست می‌کشند و اجازه نمی‌دهند پرخوری، بدن‌شان را فرسوده سازد و زمان زیادی را صرف هضم غذای بیش از اندازه نمی‌کنند؛ چون معتقدند که پرخوری به اکسیده شدن سلول‌هایشان سرعت می‌بخشد.

چون نمی‌توانند تشخیص دهند که چه ظرفیتی از شکم پُر شده است، باید وقتی که به مرز سیری نزدیک می‌شوند، از خوردن دست بکشند. این قانون یکی از رموز عمرِ طولانی حدود 90 سالِ مردم ژاپن، بخصوص در شهر اوکیناوا است که مُسرّانه دنباله‌روی می‌کنند.

با خود فکر می‌کنم ما هم در دین مبین اسلام برای همه‌ی امور زندگی از جمله خوردن و آشامیدن، آداب و رسوم، آیات و روایات، احکام و دستوراتی داریم. انگار ژاپنی‌ها کار شاقه‌ای انجام داده باشند. فقط تفاوت مسلمانان با ژاپنی‌ها در این است که آن‌ها به قوانین‌شان بیشتر پای بندند.

در احادیث پیامبر اسلام و ائمه معصومین صلوات الله علیهما، از پرخوری به عنوان عملی نکوهیده نام برده شده است. زیرا پُرخوری از سلامت می‌کاهد. بدن را بدبو می‌کند. زمینه را برای بیماری‌های جسمی و روحی فراهم می‌سازد. پرخور خواب‌های آشفته می‌بیند و دلایل دیگر.

لذا توصيه شده است که؛ پیش از گرسنه شدن، چیزی میل نشود و قبل از سیر شدنِ کامل، از خوردن، دست برداشته شود.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌فرماید: «كُلْ و أنتَ تَشتَهي و أمسِك و أنتَ تَشتَهي؛ غذا را با اشتها بخور و در حالی که هنوز اشتها داری، دست از غذا بکش.» (بحارالانوار، ج62، ص290).

مرغ همسایه، غاز نیست.

برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه، به گوگل سر بزنید.

 

موضوعات: تغییر عادت
[یکشنبه 1402-10-17] [ 01:12:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  معرفی رمان «بامداد خمار» کتاب مخصوص جوانان ...

کتاب

مرورنویسی  آذر 1402

نام کتاب: بامداد خُمار

نویسنده: فتانه حاج سید جوادی

زبان: فارسی

انتشارات: البرز

سال چاپ: 1374

نوبت چاپ: هفتاد و سه؛ 1402

تعداد صفحات: 388

قطع: رقعی

جلد: شومیز

موضوع: رمان عاشقانه

درباره‌ی نویسنده:

 فتانه سید جوادی در سال 1323 در کازرون استان فارس متولد شد. در شمیرانات تهران زندگی کرد و بعد از ازدواج به اصفهان کوچید.

داستان بامداد خمار اولین رمان این نویسنده هست. بعد از آن هم داستان “در خلوت خواب” را به رشته‌ی تحریر درآورده است.

درباره‌ی کتاب:

شنیده‌ها حاکی از استقبال شایان توجه مخاطبان به این کتاب و تجدید چاپ‌های متعدد است. به‌طوری که در ۱۰ سالِ نخست ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشته و برخی از نوبت‌های چاپ آن با شمارگان ۱۰ تا ۱۸ هزار نسخه در خور توجه است. هنوز نیز جزو کتاب‌های پرفروش به حساب می‌آید. دارای ادبیاتی عامه‌پسند، آسان‌خوان، بدون توصیف و توضیحات اضافه بوده که به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی و آلمانی نیز ترجمه شده است. به گفته‌ی نویسنده، درخواست‌هایی برای تبدیل رمان به سریال، از داخل و خارج از کشور نیز صورت گرفته است.

درباره‌ی داستان

داستان جوانانی است که از فرط ناآگاهی و احساس نیاز عاطفی به جنس مخالف، به دام عشق کاذب می‌افتند. عشقی  که چشم را نابینا و گوش را ناشنوا می‌کند و درِ قلب را به روی توصیه‌ها می‌بندد. بر عیب‌ها، نقص‌ها و زشتى‌های طرف مقابل پرده‌ی اغماض می‌کشد.

روایتگر داستانی در اواخر دوره‌ی قاجار و حکومت پهلوی و کشف حجاب در تهران است. محبوبه، شخصیت اصلی داستان، با شور و هیجان عاشقانه، به رحیم وابسته‌ شده بود. همه‌چیز را خوب و رو‌به‌راه می‌دید؛ حتی وقتی اوضاع نامساعد شد. همسرش بی‌کار و بی‌پول و به گونه‌ای سربار بود و مادرش هم باری بر بارها افزود. هنگامی که خیانت شوهرش را دید با این که به شدت تحقیر شده و خشمگین بود، باز تحمل می‌کرد. به خاطر عشقش و به خاطر کودکش.

او هیچ عیب و نقصی در طرف مقابلش نمی‌دید و حتی کم و کاستی‌ها را هم توجیه می‌کرد. و می‌گفت: «درست می‌شود. به مرور زمان تغییر می‌کند. شغل آبرومندی دست‌و‌پا می‌کند.» آن‌قدر او را دوست داشت که نه تنها نتوانست روی رحیم تاثیر بگذارد؛ بلکه خودش تحت تاثیر او و مادرش قرار گرفت و از رفتار و گفتارشان پیروی می‌کرد. هر چند بی‌سر‌و‌صدا این تغییرات در او بوجود می‌آمد و خودش هم متوجه نبود و یا اهمیت نمی‌داد.

محبوبه حاضر شد به خاطر عشقش قید همه چیز را بزند. دوری از خانواده، تحمل فقر، کوچ به محله‌های پایین شهر و خدشه‌دار شدن آبروی خانواده را به جان خرید. هر‌قدر اطرافیان نصیحت می کردند، ترتیب اثر نمی‌داد و شد آن چه نباید می‌شد. وقتی که هیجانات اولیه فروکش کرد، چشم و گوشش باز شد. کم‌کم متوجه اخلاق و رفتار نامناسب همسرش شد. کارها و رفتارهایی که برایش غیر قابل تحمل بودند و او کورکورانه ندید گرفته بود. حالا بعد از هفت سال به خود آمده بود. این در حالی است که از نظر عرفی، عقلی و دینی توصیه به هم کفوی (تناسب) از لحاظ اقتصادی، سیاسی، مذهبی، اجتماعی، فرهنگی، تحصیلات و … شده است. همسانی باعث آرامش و سازگاری در زندگی و درک بیشتر طرفین از هم می‌شود.

البته این موضوع در مورد همه کس صدق نمی‌کند و قابل تعمیم نیست و چه بسا افرادی با همسرانی غیر همسان ازدواج کرده و خوشبخت شده‌اند. نمونه های زیادی در تاریخ وجود دارد. ولی موارد زیادی را هم در بر می‌گیرد.

نظرات:

این رمان با بحث‌های داغ و نقدهای بسیاری روبه‌رو شده است. از معروف‌ترین موافقان این داستان می‌توان به نجف دریابندری اشاره کرد. معروفترین منتقد نیز هوشنگ گلشیری هست که در برابر نظر مثبت دریابندری، واکنش تندی نشان داده و گفته که رمان بی‌مایه است.

میان محمد محمدعلی و گلشیری مسابقه‌ای برای نوشتن رمانی پرفروش و شکستن رکورد بامداد خمار اتفاق می‌افتد. محمد محمدعلی «قصه تهمینه» و هوشنگ گلشیری «آینه‌های دردار» را نوشتند که هیچ‌کدام پرفروش نبودند. در پی این نقد، بهاءالدین خرمشاهی، گلشیری را به حسادت محکوم کرد.

رمان، هنوز هم موافقان و مخالفانی دارد. گروهی آن را حاوی داستانی می‌دانند که می‌تواند درس عبرتی باشد برای جوانان بی‌تجربه‌ی عاشق‌پیشه. گروه دیگری آن را دفاعیه از اصالت و شرافت طبقات مرفه جامعه و تحقیر کم‌بضاعتان شمرده‌اند.

ناهید پژواک، با اقتباس از کتاب «بامداد خمار»، رمانی به نام «شب سراب» را از زبان شخصیت منفی داستان، یعنی رحیم می‌نویسد تا قضاوت یک‌سویه فتانه حاج سید جوادی را به چالش بکشد. چون معتقد بوده حرفهایی از رحیم ناگفته مانده و محبوبه تنها به قاضی رفته است. تالیف این اثر، با اعتراض خانم سید حسینی مواجه و به سرقت ادبی متهم شد.

داستان من و کتاب:

قطعه‌ای از رمان را در یکی از کانال‌های تلگرامی دیدم. به نظرم رسید رمان جالبی باشد. کتاب الکترونیکی آن را تهیه و شروع به مطالعه نمودم. به‌قدری داستان برایم جذاب بود که نمی‌توانستم از آن دل بکَنم. به هر حال ظرف سه روز به پایان و نتیجه رسید. داستانی که گاهی اشکم را جاری می‌کرد. فارغ از جایگاه اجتماعی شخصیت‌ها، داستانی بود که هر روزه در اطرافمان تکرار می‌شود و آشناست.

قطعه‌هایی از کتاب:

*سودابه گفت: آن دوران گذشت. خوب است که بابا ادعای روشنفکری هم دارد.

مادر با لحنی دردمند گفت: نخیر سودابه خانم! آن دوران نمی‌گذرد. تا وقتی که دخترها و پسرها عاشق آدم‌های نامناسب و نامتجانس می‌شوند، این مسئله همیشه بین پدر و مادرها و دختر و پسرها بوده، هست و خواهد بود. تا وقتی که پدرها و مادرها چاه را بر سر راه فرزندانشان می‌بینند ولی نمی‌توانند چشم آن‌ها را باز کنند و مثل گندم برشته بالا و پایین می‌پرند…

*ولی نه مامان. من یکی زیر بار حرف زور نمی‌روم. آخر چرا نمی‌فهمید این زندگی من است. می‌خواهم به میل خودم آن را بسازم. عهد شاه وزوزک که نیست.

*چرا زنت را زجرکش می‌کنی؟ من خودم طعمش را چشیده‌ام. می‌دانم اگر آدم مردی را دوست داشته باشد و آن مرد با زن دیگری سرگرم شود یعنی چه! چه حالی به انسان دست می‌دهد! چه مزه‌ای دارد. این را خوب می‌دانم.

*تو فکر می‌کردی زندگی زناشویی یعنی عشق کورکورانه. یعنی سعادت ابدی. بعد هم دیدی رحیم آن بُتی نبود که تو در خیالت ساخته بودی. از همه چیز بی‌زار شدی. هان؟ ولی این طور نیست. سعادت، از عشق کور، مثلِ جن، از بسم‌الله فرار می‌کند.

شروع داستان:

«مگر از روی نعش من رد بشوی!

این طور حرف نزنید مامان. خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که می‌دانید من تصمیم خودم را گرفته‌ام و زن او می‌شوم.»

پایان داستان:

«عمه جان می‌رفت و سودابه با حیرت و تحسین از پشت، آن هیکل مچاله شده را تماشا می‌کرد. به زحمت می‌توانست او را جوان، رعنا، با لباس‌های فاخر و موهای پرپشت پریشان، با دلی شیدا و رفتاری مالیخولیایی در نظ رمجسم کند. با این همه حالا به شباهت با او افتخار می‌کرد. احساس می‌کرد این زن پیر و شکسته‌دل از غم ایام را ستایش می‌کند و عمیقا دوست دارد.»

پیشنهاد مطالعه به:

جوانان در آستانه‌ی ازدواج و همه دوستداران کتاب و کتابخوانی و رمان دوستان

موضوعات: خاطره‌ای از مسجدالنبی, تغییر عادت, مرورنویسی
[شنبه 1402-09-18] [ 08:21:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت