کتابخوانی | ... | |
من اهل رمان و قصه نبودهام. فقط به کتابهای درسی، مذهبی، تاریخی و آنچه که مربوط به رشتهی تحصیلیام( الهیات) میشد، بسنده کرده بودم. دروغ چرا؟ گاهی جسته گریخته رمانهای صوتی میشنیدم؛ ولی استمرار نداشت. تا این که قریب به دو سال قبل با مدرسهی نویسندگی آشنا شدم. بنابر توصیهی استاد سعی کردم کتابهای داستانی رنگارنگی بخوانم. بخصوص کتابهایی که در جلسات متعدد معرفی میکردند. از همه مهمتر شرکت در وبینار 100 داستان کوتاه؛ که چشمم را به روی داستانهای جورواجوری باز کرد. این که خودم را مجبور میکنم تا جایی که ممکن هست، داستان را بفهمم. حلاجی و خلاصه کنم؛ خیلی مفید و کارساز است. کتابهایی که مرا با سرنوشت اشخاص گوناگونی آشنا کردند. به جاهایی رفتم که هیچگاه سفر به آنجاها در مخیلهام هم نمیگنجد. با کسانی آشنا شدم که با نوشتن به کردههایشان، اعتراف کردهاند. کسانی که نمیشناسمشان؛ مگر به اسم و کتاب و نوشتهشان. کسانی که از زندگی، تجربه و روزمرههای تلخ و شیرینشان نوشتهاند و با دیگران به اشتراک گذاشتهاند. داستانهایی که مغفول مانده و آنهایی که با اقبال عمومی مواجه شدهاند. احساساتی که در پس زندگیها، شهرها، عکسها، محلهها و مکانها و غیره بود و من هیچگاه درکشان نکرده بودم. از زندان، شکنجهگاه، محلههای فقیر و اعیاننشین، عشق و عاشقیها، درد و محنتها، شادی و خوشیها، ناکامی و کامرواییها و صدها واقعهی دیگر خواندهام. میدانم به اندازهی سرِ سوزنی هم از این دریای خروشانِ کتابها برنداشتهام؛ ولی برای همین مقدار هم خدا را شاکرم. امیدوارم بتوانم بیشتر از پیش بخوانم، بیاموزم و اندکی بنویسم.
[شنبه 1403-03-19] [ 02:39:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|