«نیاز به یک واسطه دارم.»
انگار با من قهر است. جوابم را نمی‌دهد. نیاز به یک واسطه دارم.
کسی که بین من و او میانجی‌گری کند.
کسی که خودش وجهه‌ی خوبی نزد او داشته و مورد اعتماد و قبولش باشد.
برود پیشش و پادرمیانی کند و بگوید که: «من را ببخشد. بگوید درست است که خیلی اشتباه دارد، بی‌حرمتی‌ها کرده، حرف شنوی نداشته است ولی؛ هربار پشیمان شده.خواسته جبران کند. توبه کرده که دیگر تکرار نشود؛ ولی نتوانسته.
جَلدِ شیطان شده. شیطان توی جِلدش رفته. وسوسه‌اش کرده. هزار تا کار ناجور کرده که غیر از تو هیچ‌کس خبر ندارد. تو هم که تا به حال بزرگواری کردی و آبرویش را نبردی. جلوی این و آن جار نزدی. حفظ آبرو کردی. اصلا همین پرده‌پوشی تو مغرورش کرده. گستاخش کرده. دلش به تو گرم بوده. آخه او غیر از تو کسی را ندارد. همه پشتش را خالی کرده‌اند. اگر تو هم نباشی، اگر نگاهت را از نگاهش برداری، اگر به او بی‌اعتنایی کنی، اگر به درخواست‌هایش رسیدگی نکنی که بدبخت می‌شود. بی‌چاره می‌شود. تنهاست، تنهاتر می‌شود. بی‌کس است بی‌کس‌تر می‌شود.
بیا و به خاطر من از خطاهایش بگذر. ببخشش. غلط کرده. قول می‌دهد که دیگر تکرار نشود. من ضامنش می‌شوم. درست است که او خیلی نااهل و ناخلف هست ولی؛ از او درگذر. عفو و بخشش برای تو آسان هست.
ببین چی‌ می‌خواهد. چه خواسته‌ای دارد که این‌قدر برایش مهم است؟ مدت‌هاست پشتِ دِر خانه‌ی تو بست نشسته است. هیچ‌جا نمی‌رود. هی در می‌زند. هی در می‌زند. مثل باران بهار، به پهنای صورت اشک می‌ریزد. التماس می‌کند. دستش را مثل گداها دراز کرده است. بلندبلند می‌گوید: «این در را روی من بیچاره باز کن. من پای رفتن ندارم. حیران و سرگشته هستم. به من رحم کن.»
نمی‌دانم چرا خسته نمی‌شود؟ هر چه می‌گویند: «این‌قدر در نزن. می‌گوید: «تا جوابم را ندهد. تا نگاهم نکند. تا من را نپذیرد. تا من را نبخشد، هیچ جا نمی‌روم. کجا بروم؟ من جایی ندارم. توی کارم گره افتاده است. گرهی کور که فقط با دستان او باز می‌شود. باید لطفی کند و گره‌گشا بفرستد. از توان من خارج است.»
با خودش زمزمه می‌کند:
«این‌قدر در می‌زنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب‌خانه را»
من شنیده‌ام که تو دست بخیری، کس بی‌کسانی. بی‌پناهان را پناه می‌دهی. فریاد‌رس فریادخواهانی.
تو که بزرگی. درِ خانه‌ات روی ‌همه‌ی نیازمندان و فقرا باز هست. این بنده‌ی خدا را هم دست خالی برنگردان. می‌گوید: «که تو به او گفته‌ای؛ هروقت محتاج شد و چیزی لازم داشت، دستش را می‌گیری و رویش را زمین نمی‌اندازی؛ حالا من محتاجم. چرا دستم را پس می‌زند؟ باید درمانده‌تر از این باشم؟»
او چشم امید به دست تو دارد. به چشم اشک‌بارش رحم کن. این‌طور که از رنگ زردش معلوم است، دل پر دردی دارد. حتما خیلی صبوری کرده است.
کَرَم کن و از فضلت. از کرمت. از بزرگواریت. مقداری هم به او بده. تو که این همه دارایی و مال و منال داری که هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. سرِ گنج نشسته‌ای. اگر کمی هم به او بدهی، چیزی از خزینه‌ی تو کم نمی‌‌شود؛ ولی کار او سامان می‌گیرد. درخواست او مثل برداشتن سرِ سوزنی آب است از دریا. به جایی برنمی‌خورد.
اجابتش کن. به او جواب بده. دعاهایش را مستجاب کن. بالاخره تو معبودی، تو خدایی، تو ربی، تو آفریدگاری، تو خالقی، تو، تو هستی
و او ضعیف است، ذلیل است. فقیر است. مسکین است. مستکین است. نیازمند و ندار است. از همه مهم‌تر، بنده‌ی تو هست.
او اوست. و تو تو. به دادش برس. به خاطر من. او من را واسطه کرده است. رویم را پس نزن. من را شرمنده‌ی او نکن. وگرنه دینش را، ایمانش را، اعتقادش را بر باد می‌دهد. او ضعیف‌النفس است. دستش را بگیر. تو می‌توانی؛ چون قادری. نیاز‌هایش را می‌دانی؛ چون عالِمی. بر طبق مصلحت کار می‌کنی؛ چون حکیمی.
پس ‌کمکش کن. راضی نشو که سیل اشکش را پای یه عده تهی‌دست و فقیر فرو ریزد. نخواه که دست نیاز جلو افراد خسیس دراز کند.
بیم آن می‌رود که اگر طردش کنی، برود در خانه‌ی ناکسان. برود در خانه‌ی نااهلان. بدبخت می‌شود. اونوقت دیگر نمی‌شود کمکش کرد. نجاتش سخت می‌شود…»
کسی هست که بین من و خدا میانجی‌گری کند؟ من به چنین واسطه‌ای نیاز دارم.

واسطه‌خواهی

موضوعات: تغییر عادت, واسطه‌گری
[یکشنبه 1402-10-10] [ 10:10:00 ب.ظ ]