دست نوشته‌های زینت
رویای نوشتن







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





«قسم به قلم و آن‌چه نوشته می‌شود؛ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» منظور از «قلم»، هر قلمی(ابزار نوشتن) و«ما يسطرون» هر آنچه با قلم نوشته مى‏شود (محصول قلم) است. «قلم و نوشته»، سرچشمه پيدايش تمدن‌هاى انسانى، پيشرفت و تكامل علوم، بيدارى انديشه‏ها، خاستگاه آگاهى بشر، پاسدار دانش‌ها و تجربيات و پل ارتباطى گذشتگان و آيندگان در سراسر گیتی است. گردش نيش قلم بر صفحه، سرنوشت آدمیان را رقم مى‏زند. تا آنجا كه دوران زندگى انسان را به دو دوره قبل و بعد از تاریخ تقسيم مى‏كند. دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى‏شود كه آدمیزاد دست به قلم برد و خط اختراع کرد و توانست چيزى از زندگى خود را نگاشته و براى آيندگان به‌يادگار گذارد. به وسيله قلم و نوشتن مى‏توان هر حادثه‏اى را كه در پس پرده مرور زمان و بُعد مكان قرار گرفته، نزد خود حاضر ساخت. رویدادهای دور از چشم و معانى نهفته در درون دل‌ها را ضبط ‏كرد. گویی قلم و نوشته، همه متفكران در طول تاريخ را در يك كتابخانه بزرگ جمع مى‏کند. ر.ک. ترجمه تفسير الميزان، ج‏19،ص 616؛ تفسير نمونه، ج‏24، ص371. خدا را سپاس بی‌کران؛ به خاطر وجود لوح و قلم. به خاطر وجود کتاب‌ها. وگرنه در سختی‌ها و تنگناهای زندگی، وقتی آدم‌ها باعث رنجشم می‌شوند، وقتی به من گزند می‌رسانند، به چه چیزی پناه ببرم؟



جستجو




 
  یک نوبرانه‌ی خوشمزه ...

سبز کوچولوی گردی را بین انگشتان شست، اشاره و میانه می‌سُرانم. پوستِ صاف، براق و بسیار نازکی دارد. سفت و نرم هست. مثلِ بعضی‌ها پوست کلفت نیست.

سر ‌و‌ تَهش تورفتگی دارد. یک‌طرف به چوب نازکی وصل است و سوی دیگر مثلِ ناف می‌ماند. خط موربی بین دو سوراخ کشیده شده است.

کمی با آن ور می‌روم. دیدنش هم دهانم را آب می‌اندازد.

وای دهنم آب افتاد، دلم به تاپ‌تاپ افتاد.

کمی نمک رویش می‌ریزم؛ تا دندانم کُند نشود. چه دلبری می‌کند این کوچولوی دوست داشتنی!

آب از لب‌و‌لوچه‌ام راه می‌افتد، جراتِ گاز زدنش را ندارم. طَبعم با ترشیجات جور نیست. چشمانم را آهسته می‌بندم تا بتوانم مزه‌‌اش را با تمام وجود حس کنم.

با پوست، بین دو دندان جلو می‌گذارم. گاز می‌زنم. صدای له شدنِ گوشتِ تنش، بین دندان‌ها را حس می‌کنم. قروچ‌و‌‌قروچ می‌کند. آبش روی زبانم جاری می‌شود. ترش است. چشمانم خود‌به‌خود تنگ، لبهایم جمع وصورتم چروکیده می‌شود.

با زبان به سمت دندان‌های آسیاب ُسرَش می‌دهم. فشرده و خرد می‌شود. گوشتی و آبدار است. صدای تماس پوست و گوشتش با آبِ دهان، ملچ‌و‌ملوچی راه می‌اندازد آن سرش ناپیدا.

آبِ دهانم را قورت می‌دهم. دارد تمام می‌شود.

دندانم با هسته‌ی بیضی شکلی که محکم به گوشت چسبیده، برخورد می‌کند؛ کامم تلخ می‌شود. لعنت به هسته‌ی زهرماری.

آلوچه

موضوعات: آموزش درس عربی, توصیف یک میوه
[سه شنبه 1403-02-04] [ 01:27:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  نوبرانه ...

نوبرانه

به همراه دخترم رفتم میوه فروشی. چون دهه‌ی آخر فروردین هست، میوه‌های زمستانه مثل پرتقال و سیب ته‌انباری هستند و دیگر چشم‌نوازی نمی‌کنند. یواش‌یواش جایشان را به میوه‌های معطر، شیرین، ترش و ملس و خوش‌آب‌ورنگ بهاره می‌دهند. این روزها بازارِ میوه رونق چندانی ندارد. هم به خاطر گرانی، هم کمبود و نبودِ میوه. میوه‌ها هنوز نرسیده‌اند و موقع برداشت نیست. پس باید منتظر محصولِ سال جدید، از نیمه‌های بهار باشیم.

به دخترم که میوه دوست هست می‌گویم: «این روزها دیگر مثل زمستان، میوه‌ی رنگارنگ گیر نمی‌آید.»

گرچه این‌طور نیست که میوه‌ی نوبرانه‌ای در بازار نباشد. از روزهای قبل از عید، سر و‌ کله‌ی چغاله پیدا شده؛ که از شهرهای جنوبی و گرمسیر کشور می‌آورند. میوه‌هایی که دوستدارانشان در ماه‌های دیگر سال، آرزوی مزه‌مزه کردن و خوردنشان را دارند. قبل از عید به دخترم وعده دادم که: «استان فارس خیلی چغاله دارد. برود باغ پدربزرگ و هرچه می‌خواهد بخورد.» هر چند روی درخت، چغاله‌ای ندیدیم. گفتند: «درخت‌ها سرما زده و شکوفه‌ها از بین رفته.» البته برای دلکشی هم که شده، پدرش برایش خریده بود.

نوبرانه‌ها روی میز، عشوه‌گری می‌کردند و دلبری. بسته‌های آلوچه، چغاله بادام، توت فرنگی و ملون آب از لب و‌ لوچه‌ی هر رهگذری راه می‌انداخت و او را شیدا می‌کرد. ولوله‌ای در جان دخترم می‌افتد برای خریدن چاقاله بادام!(چغاله).

 روی پا بند نیست: «مامان بخر! مامان بخر!»

بعد چشمش به آلوچه می‌افتد، در بسته‌های هفت هشت تایی. هنوز خیلی ریز، کال و گران بودند.

سعی می‌کنم او را راضی ‌کنم چند روز دیگر صبر کند. اردیبهشت این میوه فراوان و در دسترس هست می‌گوید: «حالا که نوبر هست می‌خواهم. بعدا این مزه را نمی‌دهد.»

می‌گویم: «ملون بخریم؟» می‌پرسد: «ملون چیه؟» می‌برمش سمتِ ملون، جانا و هندوانه. ملون‌های کوچولو او را سرِ وجد می‌آورند. چه عطر و بویی به فروشگاه داده. هندوانه و خانواده‌ی طالبی اواسط بهار پا به بازارهای میوه و تره‌بار می‌گذارند؛ ولی امروزه از مناطق گرمسیر می‌آورند و زودتر به دست مشتری می‌رسند. از خوشمزه‌ترین میوه‌های مقوی و شیرینِ مورد علاقه‌ی خودم هستند.

برای سیر کردنِ هوسِ نوبرانه‌خوری، چند تا ملون کوچک، کمی هم چغاله بادام، آلوچه و توت‌فرنگی می‌خرم. چغاله بادام وقتی از موقع‌اش بگذرد، سفت و سخت می‌شود که اگر بخوری رو‌دل می‌کنی.

بعد از اذان و افطار، زود چغاله و آلوچه‌‌اش را می‌خورد. بعد برایش ملون کوچکی قاچ می‌کنم. با لذت و اشتها می‌خورد. خیلی زود اعتراض می‌کند که زبانم می‌سوزد. می‌گویم: «یک خیار بخورد.» حساسیت دارد. نمی‌تواند طالبی، خربزه، ملون، انبه، آناناس، کیوی، گردو، خرما و میوه‌های با طبعِ گرمِ این چنینی بخورد. بهتر است همانی که دوست دارد را برایش بخرم.

موضوعات: آموزش درس عربی, روزانه‌نویسی
[دوشنبه 1403-01-20] [ 04:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت