عید قربان | ... | |
اما قصهی ذبح آن است که چون خدای تعالی ابراهیم را فرزندی داد که به دعا خواسته بود. و چون ببالید. ابراهیم او را بهغایت دوست داشت. خدای تعالی خواست تا امتحان کند هر دو را؛ ابراهیم را به تسلیمِ فرزند و فرزند را به تسلیمِ جان. در خواب، ابراهیم را بنمود که این فرزند را قربان کن. چون این معنی، یک دو شب در خواب بدید، پسر را گفت: «در خواب چنان دیدم که تو را میکُشم. بنگر تا چه رای بینی؟» پسر او را گفت: «یا پدر! تو دعویِ دوستی او کنی، آنگه بخُسبی؟ لاجرم تو را به این تازیانهایت ادب کنند. تو مرا پدر نه؛ چون هر پدری و من تورا پسر نه چون هر پسری. اگر جان داشتم از عرش تا ثری همه در فرمانِ قربان کردمی، بینظری. ای از همهی پدران برتر و بهتر، من تو را از فرزندان کمتر و فروتر. این خوابِ تو، امری است از خدای اکبر. در این باب مرا نیست هیچ توقف و نظر.» فرزند تن بداد و دل بنهاد و گفت: «ای پدر! آنچه تو را فرمودهاند بباید کردن؛ که انشاالله مرا از جمله صابران یابی.» آنگه ابراهیم اسماعیل را بخوابانید و روی او بر زمین نهاد و کارد برآورد تا بر حلق او براند. چندان که ابراهیم کارد میمالید هیچ نمیبُرید. ناگاه ابراهیم آوازی شنید که: «یا ابراهیم!» روی بازکرد. جبریل ایستاده بود. سروی کبش (گوسفندِ شاخداری) به دست گرفته و گفت: «خدای سلام میکند هر دو را و می گوید من این قربانی قبول کردم و این کبش(گوسفند) برای فدیه(قربانی) فرستادم.» ابراهیم تکبیر کرد و جبریل تکبیر کرد و کبش(گوسفند) نیز تکبیر کرد (الله اکبر گفت) و ابراهیم او را به جای اسماعیل بخوابانید و بکشت. تفسیر روضالجنان و روحالجنان في تفسير القرآن ابوالفتوح رازی جلد شانزدهم صص۲۱۴_۲۱۸
[دوشنبه 1403-03-28] [ 02:44:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|