لباسهایش خاکی، صورتش سرخ و آرنجش خراشیده بود.
چشم هایم را درانم: «چرا این ریختی شدی؟ زمین خوردی؟»
لبخند زورکی میزند: «چیزی نیست. با یکی از بچهها دعوا کردیم.»
چشمم را تنگ میکنم: «چرا دعوا کردین؟»
دندان قروچه میکند: «من دروازه بان بودم. گل خوردیم. بچهها عصبانی شدن. امیر شَتَرق خوابوند تو صورتم. افتادم زمین.»
لبهایم را به هم میفشارم. سرم را به طرفین تکان میدهم: «اون وقت تو چکار کردی؟»
دندانهایش را به هم میساید. دستهای مشت کردهاش را نشانم میدهد. آماده انفجار هست: «هیچی! امیر قلچماق هست. طاقت باخت نداره. زورش به بچههای ضعیف میرسه. بقیه رو لگد میکنه. پسگردنی میزنه. فحش میده… چهکارش میتونستم بکنم؟ چند تا نوچه داره. کسی هم جرات نمیکنه جلوشون بایسته. همیشه قلدری میکنه.»
با کف دست، او را دعوت به آرامش میکنم. ابروهامو رو بالا میدم: «خب! بعد چی شد؟»
دستهایش را بغل کرده، نفس عمیقی میکشد: «هیچی دیگه، بازی بههم خورد و همه رفتن.»
مُچم را در دست میگیرم: «امیر بیجا کرده که با تو اینطور رفتار میکنه. بالاخره بازی برد و باخت داره. گاهی آدم اشتباه میکنه. دلیل نمیشه که با هم بدرفتاری کنن.»
مشتهایش را گره میکند: «همهش تقصیر من شد. گَند زدم. نتونستم توپها رو بگیرم. انگار از پسِ هیچ کاری برنمیام. شاید هم خیلی خودم رو دستکم میگیرم.»
به او اطمینانِ خاطر میدهم که تقصیر او نیست: «بهتره با امیر حرف بزنی و مشکلتون رو حل کنید. بگو دوست ندارم باهام اینطور رفتار کنی. به نظر میرسه بچهی کلهشقی هست. عاقلانهترین کار اینه که باهاش درگیر نشی. ازش دوری کن. به آدمهای پرخاشگر نباید محل گذاشت.»
پوزخندی تحویلم میدهد: «وقتی هیچی بهش نمیگی، پرروتر میشه. فکر میکنه همه باید ازش حساب ببرن. انگِ ترسویی بهت میزنن.»
میگویم: «درگیر نشدن، دلیل بیعرضگی و ترسویی نیست؛ نشونهی عاقلیه.»
خودخوری میکند: «مگه او این حرفها سرش میشه؟ من کاریبهکارش ندارم. او دنبال بهانه میگرده. شما نمیدونید که. همهاش زور میگه!»
دستی روی سرش میکشم: «من میتونم بیام مدرسه گزارش بدم، یا پیشِ مادرش گله کنم؛ ولی دوست دارم خودت مشکلت رو حل کنی. راهش رو پیدا کن. اجازه نده کسی تو رو بزنه.»
دست به کمر نگاهم میکند. توصیه کردنهام گُل میکنه: «فکر می کنه بیدست و پایی و به راحتی می تونه کلهپات کنه. باید نشونش بدی که داره اشتباه می کنه. اگر با حرف زدن، تو راه نمیاد و دست از کارهاش برنمیداره؛ درسی بهش بده که یادش نره. باید از خودت دفاع کنی. همانطوری باهاش رفتار کن که باهات رفتار میکنه. درسته که استادتون گفته از مهارت ورزش رزمی برای مقابله با دیگران استفاده نکنید؛ ولی این حرف برای مواقع عادی هست که شما نباید شروع کنندهی دعوا باشی؛ اما اگر با افراد “لات یا گردن کلفت” روبهرو شدی، از این مهارت استفاده کن. دفاع کردن از خود در برابر همچین کسانی زشت نیست. اگر یکبار دیگه کارش رو تکرار کرد، تو میتونی غافلگیرش کنی و با یک حرکت، ضربه فنیاش کنی.
بعلاوه با این کار باعث میشی کسانی مثل امیر، به خودشون جرات چنین رفتارهایی رو ندن و حساب کار تو دستشون بیاد. آدم به کسی احترام میذاره که احترام سرش بشه.»
سراپا گوش است و حرفهایم را تایید میکند. سینهاش را جلو داده. سرش را بالا میگیرد. انگشت اشارهاش را به تندی تکان میدهد: «میدونم چکارش کنم.»
احمد انگشت به دهان نگاهمان میکند: «خانم این حرفها از شما بعیده. چی به بچه یاد میدی؟ داری بهش میگی که چطور مسالههاش رو با خشم حل کنه؟ این که کارِ بدِ بقیه رو تکرار کنه، خشم و کینهتوزی را یاد میگیره. همیشه دنبال دعوا و مرافعه میره. اگر جواب بدی رو با بدی بده؛ پس چه فرقی با اونا داره؟»
بعد رو به پسرم گفت: «اشکال نداره. ببخشش. دعوا کار بدیه. حرف مامانت رو گوش نکن.»
گُر میگیرم: «بچه نباید توسریخور بار بیاد. باید بلد باشه حقش رو از دیگران بگیره؛ وگرنه نمیتونه تو جامعه از پس خودش بربیاد. این حرفی که شما میزنی باعث میشه که امیر پُرروتر شه و فکر کنه میتونه هر کاری خواست انجام بده. یکی باید جلوش وایسه.
نگو که مثلِ مسیحیها باشه و وقتی کسی بهش سیلی زد، طرف دیگهی صورتش رو هم بگیره تا آن طرف هم بزنه؟ اگر اینطور رفتار کنی و جوابش رو ندی، جرات پیدا میکنه. در برابر متجاوز باید ایستاد. همه حق دارن از خودش دفاع کنن و به همان مقدار که مورد آزار قرار گرفتن، مقابله کنن.
بله یه موقع هست که طرف از روی نادانی کاری میکنه و بعد عذر میخواد و پشیمون میشه و کارهاش رو تکرار نمیکنه؛ خب آدم میبخشه. عفو میکنه. میگذره. این دوتا موضوع با هم منافات ندارن. ولی وقتی دست از کارهاش برنمیداره و به هیچ صراطی مستقیم نیست، باید مثل خودش باهاش رفتار کرد تا بفهمه یه من ماست چقدر کره میده. برای اینکه از پسِ گرگ بر بیای باید گرگ شی. البته زیادهروی نمیکنی. این مقابله، برای دفاع از خود و ادب کردنش هست؛ نه این که بخوای انتقام بگیری.»
رعدآسا میخندند: «یعنی اگر کسی بهش فحش بده، با منطقِ تو باید مثل خودش رفتار کنه؟»
با قیافهی حق به جانب: «بله. حتی اگر حرف زشتی زد، میتونه بهش حرف بد بزنه.»
و این آیه 194 سورهی بقره را قرائت میکنم:
«فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ؛ هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدى كنيد.»
لبخند وارونهای میزند: «چه بگم والله؟ حتما شما بهتر میدونی!»