دست نوشته‌های زینت
رویای نوشتن







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





«قسم به قلم و آن‌چه نوشته می‌شود؛ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» منظور از «قلم»، هر قلمی(ابزار نوشتن) و«ما يسطرون» هر آنچه با قلم نوشته مى‏شود (محصول قلم) است. «قلم و نوشته»، سرچشمه پيدايش تمدن‌هاى انسانى، پيشرفت و تكامل علوم، بيدارى انديشه‏ها، خاستگاه آگاهى بشر، پاسدار دانش‌ها و تجربيات و پل ارتباطى گذشتگان و آيندگان در سراسر گیتی است. گردش نيش قلم بر صفحه، سرنوشت آدمیان را رقم مى‏زند. تا آنجا كه دوران زندگى انسان را به دو دوره قبل و بعد از تاریخ تقسيم مى‏كند. دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى‏شود كه آدمیزاد دست به قلم برد و خط اختراع کرد و توانست چيزى از زندگى خود را نگاشته و براى آيندگان به‌يادگار گذارد. به وسيله قلم و نوشتن مى‏توان هر حادثه‏اى را كه در پس پرده مرور زمان و بُعد مكان قرار گرفته، نزد خود حاضر ساخت. رویدادهای دور از چشم و معانى نهفته در درون دل‌ها را ضبط ‏كرد. گویی قلم و نوشته، همه متفكران در طول تاريخ را در يك كتابخانه بزرگ جمع مى‏کند. ر.ک. ترجمه تفسير الميزان، ج‏19،ص 616؛ تفسير نمونه، ج‏24، ص371. خدا را سپاس بی‌کران؛ به خاطر وجود لوح و قلم. به خاطر وجود کتاب‌ها. وگرنه در سختی‌ها و تنگناهای زندگی، وقتی آدم‌ها باعث رنجشم می‌شوند، وقتی به من گزند می‌رسانند، به چه چیزی پناه ببرم؟



جستجو




 
  پسری که نمی‌خواست دعوا کند ...

دعوا

لباس‌هایش خاکی، صورتش سرخ و آرنجش خراشیده بود.

چشم هایم را درانم: «چرا این ریختی شدی؟ زمین خوردی؟»

 لبخند زورکی می‌زند: «چیزی نیست. با یکی از بچه‌ها دعوا کردیم.»

چشمم را تنگ می‌کنم: «چرا دعوا کردین؟»

دندان قروچه می‌کند: «من دروازه بان بودم. گل خوردیم. بچه‌ها عصبانی شدن. امیر شَتَرق خوابوند تو صورتم. افتادم زمین.»

لب‌هایم را به هم می‌فشارم. سرم را به طرفین تکان می‌دهم: «اون وقت تو چکار کردی؟»

دندان‌هایش را به هم می‌ساید. دست‌های مشت کرده‌اش را نشانم می‌دهد. آماده انفجار هست: «هیچی! امیر قلچماق هست. طاقت باخت نداره. زورش به بچه‌های ضعیف می‌رسه. بقیه رو لگد می‌کنه. پس‌گردنی می‌زنه. فحش میده… چه‌کارش می‌تونستم بکنم؟ چند تا نوچه داره. کسی هم جرات نمی‌کنه جلوشون بایسته. همیشه قلدری می‌کنه.»

با کف دست، او را دعوت به آرامش می‌کنم. ابروهامو رو بالا میدم: «خب! بعد چی شد؟»

دست‌هایش را بغل کرده، نفس عمیقی می‌کشد: «هیچی دیگه، بازی به‌هم خورد و همه رفتن.»

مُچم را در دست می‌گیرم: «امیر بی‌جا کرده که با تو این‌طور رفتار می‌کنه. بالاخره بازی برد و باخت داره. گاهی آدم اشتباه می‌کنه. دلیل نمیشه که با هم بدرفتاری کنن.»

مشت‌هایش را گره می‌کند: «همه‌ش تقصیر من شد. گَند زدم. نتونستم توپ‌ها رو بگیرم. انگار از پسِ هیچ کاری برنمیام. شاید هم خیلی خودم رو دست‌کم می‌گیرم.»

به او اطمینانِ خاطر می‌دهم که تقصیر او نیست: «بهتره با امیر حرف بزنی و مشکلتون رو حل کنید. بگو دوست ندارم باهام این‌طور رفتار کنی. به نظر می‌رسه بچه‌ی کله‌شقی هست. عاقلانه‌ترین کار اینه که باهاش درگیر نشی. ازش دوری کن. به آدم‌های پرخاشگر نباید محل گذاشت.»

پوزخندی تحویلم می‌دهد: «وقتی هیچی بهش نمی‌گی، پرروتر میشه. فکر می‌کنه همه باید ازش حساب ببرن. انگِ ترسویی بهت می‌زنن.»

 می‌گویم: «درگیر نشدن، دلیل بی‌عرضگی و ترسویی نیست؛ نشونه‌ی عاقلیه.»

  خودخوری می‌کند: «مگه او این حرف‌ها سرش می‌شه؟ من کاری‌به‌کارش ندارم. او دنبال بهانه می‌گرده. شما نمی‌دونید که. همه‌اش زور می‌گه!»

دستی روی سرش می‌کشم: «من می‌تونم بیام مدرسه گزارش بدم، یا پیشِ مادرش گله کنم؛ ولی دوست دارم خودت مشکلت رو حل کنی. راهش رو پیدا کن. اجازه نده کسی تو رو بزنه.»

دست به کمر نگاهم می‌کند. توصیه کردن‌هام گُل می‌کنه: «فکر می کنه بی‌دست و پایی و به راحتی می تونه کله‌پات کنه. باید نشونش بدی که داره اشتباه می کنه. اگر با حرف زدن، تو راه نمیاد و دست از کارهاش برنمی‌داره؛ درسی بهش بده که یادش نره. باید از خودت دفاع کنی. همان‌طوری باهاش رفتار کن که باهات رفتار می‌کنه. درسته که استادتون گفته از مهارت ورزش رزمی برای مقابله با دیگران استفاده نکنید؛ ولی این حرف برای مواقع عادی هست که شما نباید شروع کننده‌ی دعوا باشی؛ اما اگر با افراد “لات یا گردن کلفت” رو‌به‌رو شدی، از این مهارت استفاده کن. دفاع کردن از خود در برابر همچین کسانی زشت نیست. اگر یک‌بار دیگه کارش رو تکرار کرد، تو می‌تونی غافلگیرش کنی و با یک حرکت، ضربه فنی‌اش کنی.

 بعلاوه با این کار باعث می‌شی کسانی مثل امیر،  به خودشون جرات چنین رفتارهایی رو ندن و حساب کار تو دستشون بیاد. آدم به کسی احترام میذاره که احترام سرش بشه.»

سراپا گوش است و حرف‌هایم را تایید می‌کند. سینه‌اش را جلو داده. سرش را بالا می‌گیرد. انگشت اشاره‌اش را به تندی تکان می‌دهد: «می‌دونم چکارش کنم.»

احمد انگشت به دهان نگاهمان می‌کند: «خانم این حرف‌ها از شما بعیده. چی به  بچه یاد می‌دی؟ داری بهش میگی که چطور مساله‌هاش رو با خشم حل کنه؟ این که کارِ بدِ بقیه رو تکرار کنه، خشم و کینه‌توزی را یاد می‌گیره. همیشه دنبال دعوا و مرافعه میره. اگر جواب بدی رو با بدی بده؛ پس چه فرقی با اونا داره؟»

بعد رو به پسرم گفت: «اشکال نداره. ببخشش. دعوا کار بدیه. حرف مامانت رو گوش نکن.»

گُر می‌گیرم: «بچه نباید توسری‌خور بار بیاد. باید بلد باشه حقش رو از دیگران بگیره؛ وگرنه نمی‌تونه تو جامعه از پس خودش بربیاد. این حرفی که شما می‌زنی باعث میشه که امیر پُرروتر شه و فکر کنه می‌تونه هر کاری خواست انجام بده. یکی باید جلوش وایسه.

نگو که مثلِ مسیحی‌ها باشه و وقتی کسی بهش سیلی زد، طرف دیگه‌ی صورتش رو  هم بگیره تا آن طرف هم بزنه؟ اگر این‌طور رفتار کنی و جوابش رو ندی، جرات پیدا می‌کنه. در برابر متجاوز باید ایستاد. همه حق دارن از خودش دفاع کنن و به همان مقدار که مورد آزار قرار گرفتن، مقابله کنن.

 بله یه موقع هست که طرف از روی نادانی کاری می‌کنه و بعد عذر می‌خواد و پشیمون میشه و کارهاش رو تکرار نمی‌کنه؛ خب آدم می‌بخشه. عفو می‌کنه. می‌گذره. این دوتا موضوع با هم منافات ندارن. ولی وقتی دست از کارهاش برنمی‌داره و به هیچ صراطی مستقیم نیست، باید مثل خودش باهاش رفتار کرد تا بفهمه یه من ماست چقدر کره میده. برای این‌که از پسِ گرگ بر بیای باید گرگ شی.  البته زیاده‌روی نمی‌کنی. این مقابله، برای دفاع از خود و ادب کردنش هست؛ نه این که بخوای انتقام بگیری.»

رعدآسا می‌خندند: «یعنی اگر کسی بهش فحش بده، با منطقِ تو باید مثل خودش رفتار کنه؟»

با قیافه‌ی حق به جانب: «بله. حتی اگر حرف زشتی زد، می‌تونه بهش حرف بد بزنه.»

و این آیه 194 سوره‌ی بقره را قرائت می‌کنم:

«فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ؛ هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدى كنيد.»

لبخند وارونه‌ای می‌زند: «چه بگم والله؟ حتما شما بهتر می‌دونی!»

موضوعات: آموزش درس عربی, دعوای نوجوانان
[چهارشنبه 1403-01-15] [ 03:05:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  درمان با خواندن و نوشتن ...

نوشتاردرمانی


🔴🔴💊💊چند روزی بود که حال روحی مساعدی نداشتم. دردی مزمن توی بدنم می‌چرخید. انگار دچار استرس و افسردگی شده بودم. دلم هوای گریه داشت…

رفتم دکتر. برایم داروهایی نوشت. از داروخانه‌ی نزدیک مطب، دواها را تهیه کردم.در اینترنت سرچ می‌کنم تا در موردشان تحقیقی کرده باشم. به عوارضش که می‌رسم، نوشته:
«بعد از مصرف این دارو، اگر علائم واکنش‌های آلرژیک یا حساسیت را تجربه کردید، فورا باید از پزشک کمک بگیرید.
این علائم عبارتند از: کهیر، دشواری در تنفس، تورم صورت، لب، زبان یا گلو.
خطرناک‌ترین عوارض جانبی دارو عبارتند از:
خواب آلودگی شدید و سرگیجه
صحبت کردن به شکل نامفهوم
ضربان قلب و تنفس آهسته
اختلال در حافظه یا تمرکز
تغییرات غیرعادی در خُلق و خو (مانند افکار خودکشی یا آسیب رساندن به خود)
مشکل در تعادل یا حرک دادن عضلات
سردرگمی، هیجان، عصبانیت و پرخاشگری
درد معده و از دست دادن اشتها
بنابراین ممکن است برای جلوگیری آسیب‌های احتمالی نیاز به مراقبت داشته باشید.

حالا عوارض مصرف دارو به کنار، برای قطع خودسرانه و بی‌موقع هم علائمی بیان شده بود از جمله:
تحرک یا پرحرفی بیش از حد، تغییرات ناگهانی در خُلق و خو یا رفتار، گیجی، توهم، تشنج، حرکات غیر عادی ماهیچه‌ای، افکار یا اعمال خودکشی … لرزش، بی‌قراری، اسپاسم عضلانی، روان‌پریشی، بی‌خوابی، گیجی، تهوع و استفراغ، تشنج و افسردگی
نیز از دیگر علائم قطع ناگهانی دارو ذکر شده بود.

خلاصه از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، این قدر عوارض مهلکی داشت که ترجیح دادم با دردهایم زندگی مسالمت‌‌آمیز و دوستانه‌ای داشته باشم.
به خواندن و نوشتن ادامه دهم؛
تا مجبور به استفاده از این داروها نشوم.
مگر نه این است که رو ندادن به ناخوشی، مطالعه و نوشتن نوعی درمان است؟!

قال امیر‌المومنین علی علیه‌السلام :
“مَن تَسَلّى بِالكُتبُ لَم تَفُتهُ سَلوَةٌ؛ كسى كه با كتاب آرامش يابد، هيچ آرامشى را از دست نداده است.” (غررالحکم، ص۲۳۳.)
#یادداشت_روزانه

موضوعات: کتاب خوانی, اجابت دعا, نوشتار درمانی
[چهارشنبه 1402-12-02] [ 11:51:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  کتاب‌خوانی ...

وقتی مدت‌های مدیدی را غرق مطالعه می‌شوم، به‌گونه‌ای که زمان از دستم می‌رود و از کارهای روزانه‌ام عقب می‌مانم، یاد این گفته‌ی مارک تواین می‌افتم که: «صادق‌‌ترین، بی‌توقع‌ترین، مفیدترین و دائمی‌ترین رفیق برایِ هر کسی، کتاب است…»

 

در کنار کتاب‌ها به آرامش می‌رسم. نداشته‌هایم را در آن‌ها می‌یابم. ظرفِ اوقاتم را با وجودِ آن‌ها پُر می‌کنم. چه دوستان بی‌ادعایی هستند کتاب‌ها.

 خدا را بابت وجود کتاب‌های گوناگون، سواد و علاقه به مطالعه سپاسگزارم. الحمدلله

🙏کتاب

موضوعات: تغییر عادت, کتاب
[یکشنبه 1402-11-08] [ 01:46:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت