دست نوشته‌های زینت
رویای نوشتن







بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





«قسم به قلم و آن‌چه نوشته می‌شود؛ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» منظور از «قلم»، هر قلمی(ابزار نوشتن) و«ما يسطرون» هر آنچه با قلم نوشته مى‏شود (محصول قلم) است. «قلم و نوشته»، سرچشمه پيدايش تمدن‌هاى انسانى، پيشرفت و تكامل علوم، بيدارى انديشه‏ها، خاستگاه آگاهى بشر، پاسدار دانش‌ها و تجربيات و پل ارتباطى گذشتگان و آيندگان در سراسر گیتی است. گردش نيش قلم بر صفحه، سرنوشت آدمیان را رقم مى‏زند. تا آنجا كه دوران زندگى انسان را به دو دوره قبل و بعد از تاریخ تقسيم مى‏كند. دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى‏شود كه آدمیزاد دست به قلم برد و خط اختراع کرد و توانست چيزى از زندگى خود را نگاشته و براى آيندگان به‌يادگار گذارد. به وسيله قلم و نوشتن مى‏توان هر حادثه‏اى را كه در پس پرده مرور زمان و بُعد مكان قرار گرفته، نزد خود حاضر ساخت. رویدادهای دور از چشم و معانى نهفته در درون دل‌ها را ضبط ‏كرد. گویی قلم و نوشته، همه متفكران در طول تاريخ را در يك كتابخانه بزرگ جمع مى‏کند. ر.ک. ترجمه تفسير الميزان، ج‏19،ص 616؛ تفسير نمونه، ج‏24، ص371. خدا را سپاس بی‌کران؛ به خاطر وجود لوح و قلم. به خاطر وجود کتاب‌ها. وگرنه در سختی‌ها و تنگناهای زندگی، وقتی آدم‌ها باعث رنجشم می‌شوند، وقتی به من گزند می‌رسانند، به چه چیزی پناه ببرم؟



جستجو




 
  معرفی کتاب: مقتل‌الحسین ...

معرفی کتاب

با نوشتن، اخبارِ گذشتگان، برای حاضران و اخبارِ حاضران، برای آیندگان، حفظ و منتقل می‌شود.

تاریخ می‌تواند ما را به ریشه‌ی رویدادها برساند و واقع‌بینی و حقیقت را، جای خیالبافی و روایت‌های ساختگی بنشاند. به شرط این‌که تاریخ‌نگار بدونِ پیش‌داوری و غرض‌ورزی، تاریخ را روایت کند؛ مخاطب سراغِ منابعِ مُستند و مورد اعتماد برود، از پیش‌داوری‌ دوری کند، دنبال تأیید آنچـه از قبل به آن باور داشته نباشد؛ بلکه اگر با حقیقتی متفاوت از آن‌چه که می‌پنداشته مواجه شد، با نگاهی باز، به دور از تعصب و پیش‌داوری آن‌را پذیرا شود.

در تاریخ‌نگاری، بهتر است پیش از آن که غبار فراموشی بر مشاهده‌ها بنشیند، امورِ جزئی از ذهن‌ها زدوده و دقت‌ها کم شود؛ پیشامدها بر صفحه‌ی کاغذ بیایند، ضبط و به حافظه‌ی تاریخ سپرده شوند.

یکی از وقایع مهم تاریخ اسلام که برای شیعیان اهمیت خاصی دارد، واقعه‌ی عاشورا است؛ که متاسفانه شیعیان صدر اسلام، برای کتابتِ آن کارزار، زود نجنبیده‌اند. تنها اهل بیتِ همراهِ امام حسین (ع) و چند نفر دیگر که در کربلا حضور داشته‌اند، این رویداد و پیکار را به صورت شفاهی روایت کرده‌اند.

“مقتل‌الحسین"، نخستین و صحیح‌ترین مقتلِ مکتوب، درباره‌ی وقایع عاشورا است که حدود 70 سال و دو نسل بعد از ماجرای عاشورا، توسط “ابی‌مخنف” تاریخ‌نگارِ اهل کوفه، نگاشته شده است و به نامِ خودش «مقتل‌ ابومخنف»، شهرت یافته است. در زمان نگارش این گزارش، هنوز برخی از شاهدان عاشورا زنده بودند و نویسنده با رجوع به این شاهدان و کسانی با یک یا دو واسطه، دست به ‌نگارشِ تاریخ عاشورا و وقایعِ قبل و بعدِ آن زده است.

این مقتل، همواره منبعی مستند و اطمینان‌بخش برای پژوهشگرها و تاریخ‌نویس‌ها بوده است. کتابِ “مقتل‌الحسین” تا قرنِ چهارم هجری در دسترسِ مورخانِ بوده و در گذرِ زمان از بین رفته و هیچ نسخه‌ای از آن موجود نیست. تاریخ‌نگارانی چون “طبری” که به مقتل دسترسی داشته‌اند، در کتاب‌های تاریخی خود، روایات آن را نقل کرده‌اند.

کتاب پیشِ رو نتیجه‌ی جمع آوریِ روایت‌های مقتل‌الحسین، از “تاریخ طبری” است که نویسنده، کوشیده با گردآوری مطالب، مقتلِ ابی‌مخنف را بازسازی کند.

نام کتاب: مقتلِ ابی‌مخنف «نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا»

محقق: محمد هادی یوسفی غروی

مترجم: جواد سلیمانی

انتشارات: موسسه ی امام خمینی قم

سال چاپ: 1377

نوبت چاپ: اول

تعداد صفحات: 216.

مطالب کتاب از زمان مرگ معاویه و ولیعهدی پسرش یزد، سرباز زدنِ امام حسین و چند نفر دیگر از بیعت با یزید شروع شده، تا سفر امام و خانواده‌اش به مکه برای فرار از بیعت، دعوت کوفیان، سفر امام به سوی عراق، اتفاقاتی که این بین افتاده تا روز عاشورا، جنگ و خونریزی و شهادت امام، یاران و خانواده‌اش، اسیری رفتنِ زن‌ها، مجلسِ یزید در شام و چشمِ طمعِ بعضی از درباریان به دختران و نوه‌های پیامبر، جا دادن اسرا در مکانی مناسب و عزاداری مردم شام به مدت سه روز برای امام و شهدا، سپس بازگرداندن حضرت زینب، امام سجاد و سایر بازماندگان به مدینه را در برمی‌گیرد.

مخاطبین: علاقمندان به کتاب، کتابخوانی، تاریخ، تاریخ اسلام و حقیقت‌طلبان.

برشی از کتاب:

و حسین در حالی که به دشمن حمله می‌کرد می‌فرمود: «آیا یکدیگر را برای کشتنِ من تشویق می‌کنید؟ والله بعد از من، بنده‌ای از بندگان خدا را نخواهید کشت که به اندازه‌ی کشتن من برایتان اسفناکتر و ناراحت کننده‌تر باشد.»

نفرین امام حسین علیه‌السلام: «بارالها باران آسمانیت را از آنان باز دار. آنان را از برکات زمینی‌ات محروم ساز. در میانشان تفرقه بینداز. آنان را حزب‌حزب کرده در دسته‌های مختلف با گرایش‌های مختلف قرار ده…چرا که آنان بر ما ستم روا داشتند و ما را کشتند.»

 

موضوعات: آموزش درس عربی
[پنجشنبه 1403-04-28] [ 12:38:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  سقای آب و ادب ...

سقای آب و ادب

کتاب: سقای آب و ادب

 نوشته‌ی: سید مهدی شجاعی

اثری مذهبی_تاریخی، متفاوت و گیرا، در ژانر داستانی و حماسی، با روایتی شاعرانه، احساسی و منطقی، دقیق و کامل و بر اساسِ مستنداتِ تاریخی، واقعه‌ی عاشورا و دلاوری‌های ابوفاضل قمربنی‌هاشم را به تصویر کشیده است. روایتی که در 10 فصل شخصیتِ عباس‌بن‌علی علیه‌السلام را به نمایش می‌گذارد. فداکاری‌های برادری که تا پای جان، شجاعانه در برابر دشمن ایستادگی کرد و امام و مقتدایش را تنها نگذاشت. در هر فصل رفت و برگشت روایی متعدد و متنوعی وجود دارد. از ازدواج امام علی با ام‌البنین، تولد عباس و تا روز شهادت را در بر‌می‌گیرد.

برش‌هایی از کتاب:

*«وقتی که ماه باشی، پلنگ‌ها هم خودشان را به بلندی می‌کشانند و به طمعِ چنگ انداختن بر صورتت جست‌و خیز‌می‌کنند. چه عبس، رسوایی خودشان را در دره‌های هلاکت رقم می‌زنند.»

*اکنون این اوست و آبی که تا زانواِن او و شکمِ اسب، بالا آمده.

اکنون این اوست و آب و مشک خالی و بچه‌های حسین.

اکنون این اوست و لب‌هایی که از تشنگی ترک خورده.

اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده.

اکنون این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده.

اکنون این اوست و هجومِ لشکرِ عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب می‌کند.

*«دلم گرفته است آقا! سینه‌ام تنگ شده است. قلبم دارد از شدت درد می‌ترکد. همینطور ایستاده‌ام و شهادت یارانمان را یک‌به‌یک تماشا می‌کنم. رخصت فرمایید لااقل به قدرِ گرفتن انتقام عزیزانمان از دشمن، بجنگم.»

*حسین می‌داند که دشوارترین کار برای عباس، نجنگیدن است. بزرگترین شجاعت و مقاومتِ عباس، شهادت یاران را دیدن، دندان بر جگر فشردن و از جا نجنبیدن است.

حسین می‌داند که بزرگترین شهامت عباس، دست بر قبضۀ شمشیر فشردن و شمشیر را در غلاف نگه داشتن است.

حسین به روشنی می‌فهمد که برترین ظرفیت عباس، سکوت و تبعیت در اوج قدرت و توانمندی است، صبر و شکیبایی در نهایت اقتدار و کظم و خویشتنداری در عین صولت و شجاعت.

عباس اینک کوه آتش‌فشان خاموشی است که اگر اراده کند گدازه‌های خشمش تمام جبهۀ دشمن را می‌سوزاند و خاکستر می‌کند. و آنچه این آتش‌فشان را مهار کرده است، فقط ادب و اطاعت عباس است.

*ناگهان تیری بر قلب مشک می‌نشیند و جگر عباس را به آتش می‌کشد.

تیر بر مشک نه؛ که بر قلبِ امید عباس می‌نشیند و عباس در خود فرو می‌شکند و مچاله می‌شود.

موضوعات: آموزش درس عربی, معرفی کتاب
[دوشنبه 1403-04-25] [ 12:44:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  شعری که علامه طباطبایی حاضر بود، تفسیر المیزان را با آن عوض کند! ...

شعری که علامه طباطبایی حاضر بود، تفسیر المیزان را با آن عوض کند!

پدر، عشق و پسر
رسم است هرکه داغِ جوان دید،
دوستان!
رأفت برند حالتِ آن داغدیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وآن یک، ز چهره پاک کند، اشکِ دیده را
آن دیگری بر او بچشاند گلاب و شهد
تا تقویت کند، دلِ محنت‌‌‌چشیده را
یک‌چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکَنندش از دل ، خار خُلیده را
جمعی دگر برای تسلّای او دهند
شرح ِسیاه‌کاری چرخِ خمیده را
القصه؛ هرکسی به طریقی، ز روی مهر
تسکین دهد مصیبتِ بر وی رسیده را

آیا که داد تسلیتِ خاطرِ حسین‌(ع)؟
چون دید نعشِ اکبرِ در خون تپیده را
آیا که غم‌گُساری و اندوه‌‌‌بَری نمود
لیلای داغدیده‌ی زحمت‌‌‌کشیده را؟

بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه‌ی مرغ پریده را..!
“ایرج میرزا”

کتاب پیش رو، روایتی است از زبان یک حیوان. اسبی که مادری داغدیده را مخاطب قرار داده و شرحِ ماوقع می‌گوید.

اسبی به نام “عقاب".

مرکَبِ علی اکبر حسین که شاهدِ دلاوری‌ها و شهادت ایشان بوده. حالا با لیلا، مادرش حکایتِ دل می‌گوید:

«بنشين ليلا! اين‌طور با چشمهاي غم گرفته و اشكبار، به من خيره نشو.

من آتش اين دلِ‌ سوخته را، اين نگاهِ غم‌زده را، بيش از اين تحمل نمي‌توانم كرد.

كيست كه بتواند اين همه غم را در نگاهِ يك زن ببيند و تاب بياورد؟

كدام بار، سنگين‌تر از خبرِ شهادتِ سوار؟

كدام دِين‌، شكننده‌تر از بيان آن ماجراي خونبار؟

 كدام فريضه، سخت‌تر از خواندن مرثيه‌ي يك دلاور، براي مادر؟

 دشمن گمان مي‌بُرد كه دو نفر را اگر از سپاه امام جدا كند، كمر امام مي‌شكند؛ يكي عباس‌بن‌علي و ديگري علي‌بن‌حسين! گمانِ دشمن اين بود كه امام، با اين دو بال است كه پرواز مي‌كند و جولان مي‌دهد.

عجيب بود رابطه‌ي ميان اين پدر و پسر. من گمان نمي‌كنم در تمامِ عالم، ميان يك پدر و پسر اين همه عاطفه، اين همه تعلق، اين همه عشق، اين همه انس و اين همه ارادت حاكم باشد. من هميشه مبهوت اين رابطه‌ام.

 گاهي احساس مي‌كردم كه رابطه‌ي حسين با علي‌اكبر، فقط رابطه‌ي يك پدر و پسر نيست. رابطه‌ي يك باغبان با زيباترين گل آفرينش است.

رابطه‌ي عاشق و معشوق است.

رابطه‌ي دو انيس و همدلِ جدايي ناپذير است.

رابطه‌ي ماموم و امام است. رابطه‌ي مُريد و مراد است. رابطه‌ي عاشق و معشوق است. رابطه‌ي مُحب و محبوب است.

صحابي همه رفته بودند. يك‌به‌يك اذن جهاد گرفته و رفته بودند. امام، مهياي ميدان شده بود، اهل بيت و بني‌هاشم، پروانه‌وار گِردش جمع شده بودند و او را از رفتن بازداشته بودند. او اما نزديك‌ترين، محبوب‌ترين و دوست داشتني‌ترين هديه را براي اين مرحله از معاشقه با خدا برگزيده بود. شايد انديشيده بود كه خوب‌ترين‌ها را، اول فداي معشوق كند.

شايد اين فكر را كرده بود كه تا وقتي پسر هست، چرا بردارزاده؟ چرا خواهر‌زاده ؟ تا وقتي حسين فرزند دارد، چرا فرزند حسن؟ چرا فرزند عباس؟ چرا فرزند زينب؟….»

 

موضوعات: آموزش درس عربی, معرفی کتاب
[شنبه 1403-04-23] [ 06:23:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  کتاب: آفتاب در حجاب ...

معرفی کتاب

کتاب آفتاب در حجاب اثر گران‌سنگ سید مهدی شجاعی، انتشارات نیستان.

این کتاب روایتی است از زندگی حضرت زینب. از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات. رمانی که به پشتوانه‌ی تحقیقاتِ دقیق و عالمانه‌ی تاریخی و روایی،‌ به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات حضرت زینب پرداخته است و مخاطب را در جریان زندگی و عشق زینب کبری نسبت به برادرش حسین علیه‌السلام قرار می‌دهد. به قدری تصویرسازی و حس زنده بودن کتاب بالاست که مخاطب را به کربلا می‌برد؛ تا نظاره‌گر وقایعِ وارد آمده بر زینب کبری باشد.

 راوی دانای کلی است نامحدود، که در تمام روایت، حضرتِ زینب را مخاطب قرار داده و روایتش را پیش می‌برد.

با خواندن هر صفحه از کتاب متوجه مطالعه‌ی زیاد و عمیق نویسنده در ابعاد مختلف روایی، تاریخی و قرآنی می‌شوی. شروع داستان با یادآوری کابوسی که زینبِ پنج ساله دیده و از خواب پریده شروع می‌شود: «پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى پیامبر دویدى.» سپس به مرور طی 18 پرتو یا فصل، به وقایع دیگر می‌پردازد و در پایان داستان به همان کابوس و حضور کنار پیامبر صلوات‌الله برمی‌گردد و می‌گوید: «تعبیر شد خواب کودکى‌هاى من! اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده‌ام.»

برش‌هایی از کتاب:

«زینب» یعنى؛ چشیدنِ خارِ پاى حسین با چشم.

 «زینب» یعنى؛ کشیدنِ بارِ پشتِ حسین ، بر دل.

«گفتن درد، تحمل آن را آسانتر مى‌کند؛ اما نگفتنش و به رو نیاوردنش، توان از کف مى‌رباید و نهالِ طاقت را مى‌سوزاند، چه رسد به این‌که علاوه بر هموار کردنِ بارِ اندوه بر پشت خویش، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و صبورى دعوتشان کنى.»

«همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین مى‌زده است.»

 «انگار پیش از آن‌که لب و دهان حسین، تشنگى را احساس کند، قلبِ عباس ، از آن خبر مى‌داده است.»

دیگر آثار:

سیدمهدی شجاعی کتاب‌های زیادی تالیف کرده است که از جمله‌ آن‎

«کشتی پهلو گرفته» درباره‌ی حضرت زهرا (س)، «پدر، عشق و پسر» قصه‌ی عشق امام حسین به علی‌اکبر، «کمی دیرتر…»، «دموکراسی یا دموقراضه؟» و «آفتاب در حجاب»، «دو فیلم‌نامه‌ی «مرد رویاها» درباره‌ی شهید چمران و «یعقوب‌ترین یوسف، یوسف‌ترین زلیخا» درباره‌ی «حضرت یوسف» را نوشته است.

هر کسی که طالب دانستن و آگاهی تاریخ اسلام هست و اهل کتاب و داستان، این کتاب می‌تواند برایش ثمربخش و مفید باشد.

موضوعات: آموزش درس عربی
[جمعه 1403-04-22] [ 12:11:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  محرم که از راه می‌رسید.... ...

محرم

محرم که از راه می رسید…

در دنیای کودکی، محرم را طور دیگری درک می‌کردم. ماهی سراسر ماتم و عزا. آن هم دلی، نه برای ریا.

از روز اول محرم، بعضی چیزی توی خانه قدغن می‌شد. مادربزرگ که بی‌بی صدایش می‌زدیم، می‌گفت: «حواستون جمع کنین، پیرهن و روسری‌های شاد مخصوصا قرمز نپوشین.»

دهانمان باز می‌ماند که چرا؟ می‌گفت: «مگه شمرین که قرمز بَر کنین؟. قرمز رنگ لباس شمره. وقتی امام حسین شهید شد، شمر قرمز پوشید. ندیدین توی تعزیه هم اونی که نقش شمر رو بازی می کنه، قرمز بَر می‌کنه؟»

 آن‌وقت بود که لباس‌های قرمزمان برای دو ماه در پستوی خانه پنهان می‌شدند. مادربزرگ می‌گفت: «دخترا نباید مشکی بپوشن. شگون نداره.»

 به جای مشکی، یا همان لباس‌های معمولی ساده می‌پوشیدیم یا سبز. دعای خیر مادربزرگ برای دخترها، سبزبخت شدن بود.

بچه‌های کوچک هم، همه سبز‌پوش می‌شدند و بد می‌دانستند که تنِ بچه، مشکی کنند.

برای عروس دامادی که سال اول محرمشان را با هم بودند هم، لباس سبز می‌بردند، به نام محرمی. مادرِ عروس برای داماد و مادرِ داماد برای عروس، لباسِ سبز و روسری و مقداری میوه می‌بردند. آنها هم اجازه نداشتند لباس مشکی بپوشند.

بی‌بی حواسش خیلی جمع بود که یک وقت زن‌ها برای اصلاح سر و صورت اقدام نکنند. دو ماهِ محرم و صفر بند وابرو تعطیل بود. زن‌ها مثل لولو می‌شدند. حنا بستن به دست و سر هم ممنوع بود.

این کارها مخصوص دو ماه محرم و صفر بود؛ ولی روز تاسوعا و عاشورا موضوع فرق می‌کرد. خانه کاملا رنگ عزا می‌گرفت. مادر اجاق را روشن نمی‌کرد. نان نمی پخت. از قبل نان تهیه می‌کردند. باز هم برایم سوال پیش می‌آ‌مد که: «بی‌بی! برای چه نباید نون بپزیم؟» بی‌بی دستی روی سرم می‌کشید و می‌گفت: «وقتی دشمنا بچه‌های امام حسین رو دنبال می‌کردن، اونا از ترسشون تو تنور قایم می‌شدن. پس ما هم به احترامشون، تنور رو داغ نمی‌کنیم. فهمیدی؟» سری به نشانه‌ی فهمیدن تکان می‌دادم و به وقایع عاشورا و آن‎‌چه که بر سرشان آمده بود، فکر می‌کردم.

ظهر عاشورا نان و ماست می‌خوردیم، یا از نذری‌هایی که اغلب عدس‌پلو با قیمه بود استفاده می‌کردیم. شهرمان کوچک بود. کسانی که نذری داشتند، دیگ‌های غذا را پشت نیسان بار می‌زدند و درِ هر خانه‌ای یک دیس برنج و یک کاسه قیمه می‌دادند. ظرف‌ها رویی یا استیل بودند. منتظر می‌ماندند ظرف را خالی کنیم. بشوییم وتحویل دهیم. می‌توان گفت آن روزها به همه‌ی خانواده‌ها غذا می‌رسید.

از صبح می‌رفتیم امامزاده پیرمراد و در عزاداری‌ها شرکت می‌کردیم. ظهر که می‌آمدیم، غذا حاضر بود. چه عطر و بویی داشت غذای نذری.

بی بی از وزر خستگی نا نداشت. یک گوشه ی اتاق از حال می رفت. سنی ازش گذشته بود. مادر چای دم می‌کرد. یک استکان کمر باریک جلو بی‌بی می‌گذاشت. یا اگر تابستان بود، هندوانه قاچ می‌کرد.

از بی‌بی می‌پرسیدم: «چرا نباید غذا بپزیم؟» حبه قندی را داخل چای می‌زد و در دهان می‌گذاشت و می‌گفت: «برای این‌که عزادار امام حسین هسیم. کسی که عزاداره، نباید اجاقش روشن شه. اجاق روشن و بوی غذ،ا نشونه‌ی زندگی هس، نه ماتم.»

از شما چه پنهان، به ما که بد نمی‌گذشت. با خوردن غذای نذری، دلی از عزا درمی‌آوردیم.

تخمه شکستن، یکی دیگر از کارهای ممنوعه بود. شاید خیلی وقت‌ها تخمه‌ای در کار نبود؛ ولی از قضا، این روزها دلم تخمه می‌خواست. عجیب‌تر این بود که آجیل‌هایی مثل گردو، بادام، انجیر و بقیه را می‌توانستی بخوری. فقط بساط تخمه برچيده مي‌شد.

می‌گفتم: «خب اگر نشکنم، اگر بجَوَم عیب نداره؟ می‌تونم بخورم؟»

بی‌بی که از دست چون‌و‌چرا‌های من، ذله شده بود و نای سر و کله زدن با من را نداشت،  اخم‌هایش توی هم می رفت و می‌گفت: «نخیر نمی‌تونی بخوری. امان از دست تو. چقدر شکموهسی بچه. چقدر حرف می‌زنی. سرم رفت. عوض این حرفا، پاشو برو به خواهرت کمک کن سفره رو بنداز. الانه که بابات بیاد.» اینموقع بود که مادر به دادش می‌رسید. دستم را می‌گرفت و پی نخود‌سیاه می‌فرستاد؛ بلکه بی‌بی ساعتی از دستم خلاص شود.

این‌گونه ما از همان کودکی با فرهنگ عاشورا، آداب و رسوم و مناسک شهر و بزرگترهایمان آشنا می‌شدیم و کمابیش بعضی از آن‌ها را عملی می‌کنیم. آدابی که سینه‌به‌سینه از نسلی به نسلی منتقل شده است.

هنوز هم عده‌ی زیادی از مردم، به ویژه قدیمی‌تر‌ها به این مناسک و آداب و رسوم پای‌بند هستند.

 

موضوعات: آموزش درس عربی
[پنجشنبه 1403-04-21] [ 01:11:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت
 
مداحی های محرم