دست نوشته‌های زینت
رویای نوشتن







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





«قسم به قلم و آن‌چه نوشته می‌شود؛ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» منظور از «قلم»، هر قلمی(ابزار نوشتن) و«ما يسطرون» هر آنچه با قلم نوشته مى‏شود (محصول قلم) است. «قلم و نوشته»، سرچشمه پيدايش تمدن‌هاى انسانى، پيشرفت و تكامل علوم، بيدارى انديشه‏ها، خاستگاه آگاهى بشر، پاسدار دانش‌ها و تجربيات و پل ارتباطى گذشتگان و آيندگان در سراسر گیتی است. گردش نيش قلم بر صفحه، سرنوشت آدمیان را رقم مى‏زند. تا آنجا كه دوران زندگى انسان را به دو دوره قبل و بعد از تاریخ تقسيم مى‏كند. دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى‏شود كه آدمیزاد دست به قلم برد و خط اختراع کرد و توانست چيزى از زندگى خود را نگاشته و براى آيندگان به‌يادگار گذارد. به وسيله قلم و نوشتن مى‏توان هر حادثه‏اى را كه در پس پرده مرور زمان و بُعد مكان قرار گرفته، نزد خود حاضر ساخت. رویدادهای دور از چشم و معانى نهفته در درون دل‌ها را ضبط ‏كرد. گویی قلم و نوشته، همه متفكران در طول تاريخ را در يك كتابخانه بزرگ جمع مى‏کند. ر.ک. ترجمه تفسير الميزان، ج‏19،ص 616؛ تفسير نمونه، ج‏24، ص371. خدا را سپاس بی‌کران؛ به خاطر وجود لوح و قلم. به خاطر وجود کتاب‌ها. وگرنه در سختی‌ها و تنگناهای زندگی، وقتی آدم‌ها باعث رنجشم می‌شوند، وقتی به من گزند می‌رسانند، به چه چیزی پناه ببرم؟



جستجو




 
  مروری بر کتاب (ابن مشغله) ...

 

ابن مشغله

کتاب "ابن مشغله”

نویسنده: نادر ابراهیمی 1315-1387

نوشته شده در سال: 1352

انتشارات: روزبهان تهران؛

سید جلال فهیم هاشمی در سال 1356 انتشارات روزبهان را بنا نهاد. این انتشارات، ناشرِ خصوصیِ آثار نادر ابراهیمی ست.

نوبت چاپ: هشتم، 1388

موضوع: داستان‌های فارسی قرن 14، داستان یک زندگی، از مجموعه‌ی مردان کوچک

تعداد صفحات: 127

ماجرای من و کتاب:

16 فروردین 1403 بعد از ساکت شدن خانه، مشغول خواندن داستان “ابنِ مشغله‌ی نادر ابراهیمی” شدم. مطالعه‌ی کتاب سه ساعت زمان بُرد. می‌خواستم فقط یک ساعت بخوانم و بعد استراحت کنم؛ ولی تا ساعت 3 نیمه شب طول کشید.کتاب زیبا و دل‌نشینی بود. پر از اصطلاحات عامیانه. حاوی نکات پند‌آموز. این اولین کتاب، از نادر ابراهیمی بود که مطالعه می‌کردم. قصد دارم سراغ سایر آثارش هم بروم و بیشتر با قلم ایشان آشنا شوم. نمی‌خواستم رهایش کنم. بیم فراموشی جزئیات می‌رفت؛ لذا تا آخرِ کتاب به تاخت رفتم. ضمن مطالعه، متنی توجهم را جلب کرد و به یاد حرفهای استاد کلانتری و دیگر اساتید افتادم. دقیقا قابل تطبیق بود.

استاد در وبینار روز 11 فروردین به بیان این که: «تا این مشکل را حل نکنیم در نوشتن به جایی نمی رسیم.» موبایل و گشت زدن در فضای مجازی را به عنوانِ قاتلِ خلاقیت معرفی نمود؛

چون ذهن را درگیر و از فضای نوشتن دور می‌کند؛

فرصت فکر کردن و ایده یابی را از نویسنده می‌گیرد؛ در حالی که بی‌حوصلگی برای هنرمند ضروری هست. تا حوصله‌ات سر نرود، فکرِ ایده به ذهنت خطور نمی‌کند.

ایشان دلیلِ خلاقیتِ گذشتگان را بی‌حوصلگی و نبودِ سرگرمی‌های متنوع عنوان کرد؛ که این کمبود باعثِ کلافگی و ناشکیبایی‌شان شده و شروع به خلق می‌کردند.

امروزه با بروزِ کمترین مشکل، به‌جای ارائه‌ی راه‌حل، به موبایل پناه می‌بریم و ساعت‌های متمادی را با آن می‌گذرانیم و خودمان را از اندیشیدن به مشکلات می‌رهانیم. انگار خانه را آشغال برداشته و ما به‌جای زودودن‌، آن‌ها را زیرِ فرش قایم و در اصل صورت مساله را پاک می‌کنیم.

باید دانست که «شناخت مشکل و راه‌حل دادن، سخت‌ترین بخشِ قضیه هست.»

موفقیت یا عدم موفقیت ما به رابطه‌مان با موبایل و چگونگی تنظیمِ آن بستگی دارد.

حتی نوشتن و یادداشت‌برداری در موبایل برای مدت طولانی، باعث حواس‌پرتی و سرک کشیدن به جاهای دیگر می‌شود. ضمن این‌که نوشته عمق نمی‌یابد. پس بهتر است حتی‌الامکان در دفتر یا کامپیوتر بنویسیم.

فقط شرکت کردن در کلاس‌ها و علم‌آموزی کافی نیست؛ باید عملگرا باشیم. تکلیف‌ها را درست و به موقع انجام دهیم. کتاب بخوانیم و بنویسیم.

برای موفق شدن باید به مقابله با موبایل و تنظیم رابطه با تکنولوژی به‌ویژه اینستاگرام که موجودِ گول‌زنکی ست، پرداخت. با میل خود وارد می‌شوی؛ ولی ترکِ محل دستِ خودت نیست. یک‌باره به خودت می‌آیی می‌بینی چند ساعت از وقتت را به خود مشغول کرده است. اینستاگردی قاتل خلاقیت است.

بگذار بی‌حوصله شوی. آن‌گاست که ایده‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند….»

نادر ابراهیمی نیز در کتاب ابن مشغله به این موضوع از بُعد دیگری پرداخته است. شاید به خاطر این که در زمانِ نوشتنِ داستان، موبایل وجود خارجی نداشته است.

« این آگهی استخدام، مرا به چه جاها کشانده! هر روز پشتِ صفی طولانی به خاطرِ کارِ استخدام در موزه استخدام در … فکرش را بکنید، اگر من به‌جای آن همه آگهی که در طول سال‌های سال خواندم، درست به همان اندازه و به همان مدت، فلسفه می‌خواندم، حتما فیلسوف می‌شدم. طب می‌خواندم، طبیب می‌شدم…

لااقل می‌توانستم به همان مدت، زمین را بیل بزنم. آن‌وقت یک قطعه زمین دویست هکتاری زیرِ کِشت داشتم…

حساب می‌کنم هر شب یک ربعِ ساعت صرف خواندنِ آگهی‌های استخدام می‌شود و هر روز دو، سه، چهار پنج ساعت، صرفِ پی‌گیری مساله‌ها. همه‌ی این مدت ضرب در سی روز، بعد ضرب در دوازده ماه، بعد ضرب در ده سال…»

“کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.”

اگر همین یک جمله از کتاب را الگو قرار دهیم، خیلی از کارهایمان سامان می‌گیرد. مردم امروزی با موبایل سرگرمند و دیروزی‌ها برای یافتن شغل مناسب، سرشان به آگهی‌های استخدام و پی‌گیری کارها گرم بود و هر دو نسل، متضرر شده‌ایم.

درباره‌ی کتاب و نویسنده:

کتابِ ابن مشغله به نوعی زندگی‌نامه‌ی نویسنده هست که البته محور اصلی کتاب مشاغلی است که نویسنده از کودکی تا آخر عمر تجربه کرده و به صورت جذاب و گاهی طنزآلود نوشته است، به‌طوری که خواننده را خسته نمی‌کند.

نادر ابراهیمی که از نواد‌گان “ابراهیم خان ظهیرالدوله “حاکم نامدار کرمان در زمان قاجاریه است، در چهاردهم فروردین سال 1315 در تهران به دنیا آمد.

از کودکی با طلاق و ازدواجِ مجددِ پدر و مادرش، دچار مشکلاتی می‌شود. دوری از مادر و نساختن با پدر. او می‌خواهد شغلی برای خودش دست‌و‌پا کند. پدر، خرجش را نمی‌دهد و می‌گوید: «برو کار پیدا کن. برو پارکابی(شاگرد شوفر) شو. برو نون در بیار. برو گمشو.» او احتیاج آزار دهنده‌ای به کار دارد. مهمترین دغدغه‌ی نادر، داشتنِ پول بود. در همان اوان نوجوانی با آب حوض‌کشی برای خانه‌ی پدری شروع می‌کند و منتظر می‌ماند تا پدر حقوق بگیرد و حق الزحمه‌اش را بپردازد، که آن‌هم به‌طور کامل نمی‌دهد و به اصطلاح سرِ زا می‌رود.

او یک شغل عوض‌کُنِ حرفه‌ای ست. گاهی بیکار می‌شود و دربه‌در دنبال شغل‌ است. از کشیدنِ آب حوض، غلتاندنِ بام غلتان، روی بامِ کاهگلی و بیل زدنِ باغچه‌ی خانه‌ی پدری گرفته، تا کمک کارگرِ فنیِ تعمیرگاهِ سیار سازمان بودجه، کارگر چاپخانه‌ی اُفستِ مهر ایران، تحصیل در داشکده‌ی حقوق، نقاشی و خطاطی، کار در موسسه‌ی جهانی فروش و بازاریابی، کارمند موسسه‌ی موقوفه، ماشین‌نویسی و حسابداری، دفترداری، رها کردن دانشکده‌ی حقوق، اقدام برای سربازی به منظورِ در امان ماندن به مدت دو سال از شر بیکاری و کار پیدا کردن، معاف شدن از خدمتِ سربازی، ادامه تحصیل در دانشکده‌ی ادبیات انگلیسی، تاسیس انتشارات طُرفه،، چاپ کتاب، صندوق‌دار و حسابدار بانک، ازدواج در عینِ فقر و نداری، کار در حجره‌ی فرش فروشی، خرید و فروش ارز و دلار، کار در موسسه‌ی چاپ و مترجمی، ترجمه‌ی مقالات انگلیسی، کار در روزنامه‌ی آیندگان، نوشتن نقدِ کتاب، اشتغال در مطبوعات و روزنامه، استخدام در سازمان جلب سیاحان( گردشگری)، کار در تلویزیون و ساختن مستند ایران شناسی، فعالیت در موسسه‌ی کودکان، در شورای فرهنگی، مقاله‌نویسی در مورد ایران شناسی، اصلاح متن‌های فارسی، ایجاد موسسه‌ی پژوهشی ایران شناسی؛ همه از شغل‌هایی بود که مدتی با آن دست‌و‌پنجه نرم کرد. بیشتر وقت‌ها در فقر و نداری به سر می‌برد. تنها شانس‌ش در زندگی، داشتنِ زن خوب و موافق بود. آنها فقیر و گنجشک روزی بودند. زندگی‌شان بالا و پایین‌های زیادی داشته است. «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین» آدمی که چوب کله‌شقی و شرافتش را می‌خورد. هیچ چیز نداشت؛ جز یکدندگی، لجبازی و کله‌شقی. صبح می‌رود سرِ کار و شب استعفا می‌دهد. در هیچ کاری دوام نمی‌آورد.‌

نوشتن کار اصلی او بود. نوشتن غیر از همه‌ی این‌ها بود. مساله‌ای جدای از تمام مسائل.

تا این که به کمک زنش، "سازمان همگام با کودکان و نوجوانان" را تاسیس و در کنارش کتابفروشی و انتشاراتی "ایران کتاب" را دایر می‌کند.

او خود را ابن‌ِ مشغله(پسرِ شغل) می‌داند. کسی که برای امرار معاش، به هر کاری؛ البته آبرومندانه و حلال، دست می‌زند. او دیگر بیکار نمی‌ماند. طی این سال‌ها تخصص‌های زیادی کسب کرده است.

نادر ابراهیمی پس از یک دوره تحمل بیماری در سن هفتاد و دو سالگی در شانزدهم خرداد سال 1387 در تهران درگذشت.

ابراهیمی که از ۱۵ سالگی نوشتن را آغازیده بود. در سال ۱۳۴۲ نخستین کتابش را با عنوان «خانه‌ای برای شب» در نشر روزبهان به چاپ رساند. کتاب "ابن مشغله" را 30 خرداد 1352 نوشته است.

از او آثار دیگری نیز به جا مانده است از جمله:

ابوالمشاغل؛ با سرود خوان جنگ در خطه نام و ننگ؛ بار دیگر شهری که دوست داشتم؛

افسانه‌ی باران؛ آتش بدون دود؛ فردا شکل امروز نیست؛ چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم؛

سه دیدار با مردی که از فراسوی باورِ ما می‌آید؛ یک عاشقانه‌ی آرام؛ در سرزمین کوچک من و

مردی در تبعید ابدی (زندگی‌نامه‌ی صدرای شیرازی، ملا‌صدرا)

گزیده‌هایی از داستان:

* زن در موقعیت اجتماعی ما، خیلی راحت می‌تواند مردش را به بیراه بکشاند، ذلیل کرده و به زمین بزند، و خیلی راحت می‌تواند او را سرپا نگه‌دارد و حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم بشود.»

در یک کلام: «ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.»

* قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد

اگر ذره‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت.

مطالعه‌ی کتاب را به دوستداران زندگی‌نامه‌خوانی، جوانان جویای کار شرافتمندانه و همه‌ی کسانی که خواهانِ داستان فارسی ایرانی هستند، پیشنهاد می‌کنم. کتاب خوش‌خوان و زیبا است.

موضوعات: آموزش درس عربی, مرورنویسی
[شنبه 1403-01-18] [ 03:29:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  نبرد موبایل و کتاب، کدام فاتح است؟ ...

موبایل و کتاب

دیشب مشغولِ مطالعه‌ی کتابِ “ابنِ مشغله‌ی نادر ابراهیمی” بودم. متنی توجهم را جلب کرد. حرفهای چند روز پیش استادِ نویسندگی برایم یادآوری شد. دقیقا قابل تطبیق بود.

استاد کلانتری در وبینار روز 11 فروردین با بیان این که: «تا این مشکل را حل نکنیم در نوشتن به جایی نمی رسیم.» موبایل و گشت زدن در فضای مجازی را به عنوانِ قاتلِ خلاقیت معرفی نمود؛

چون ذهن را درگیر و از فضای نوشتن دور می‌کند.

فرصت فکر کردن و ایده یابی را از نویسنده می‌گیرد؛ در حالی که بی‌حوصلگی برای هنرمند ضروری هست. تا حوصله‌ات سر نرود، فکرِ ایده به ذهنت خطور نمی‌کند.

ایشان دلیلِ خلاقیتِ گذشتگان را بی‌حوصلگی و نبودِ سرگرمی‌های متنوع عنوان کرد؛ که این کمبود باعثِ کلافگی و ناشکیبایی‌شان شده و شروع به خلق می‌کردند.

امروزه با بروزِ کمترین مشکل، به‌جای ارائه‌ی راه‌حل، به موبایل پناه می‌بریم و ساعت‌های متمادی را با آن می‌گذرانیم و خودمان را از اندیشیدن به مشکلات می‌رهانیم. انگار خانه را آشغال برداشته و ما به‌جای زودودن‌، آن‌ها را زیرِ فرش قایم و در اصل صورت مساله را پاک می‌کنیم.

باید دانست که «شناخت مشکل و راه‌حل دادن، سخت‌ترین بخشِ قضیه هست.»

موفقیت یا عدم موفقیت ما به رابطه‌مان با موبایل و چگونگی تنظیمِ آن بستگی دارد.

حتی نوشتن و یادداشت‌برداری در موبایل برای مدت طولانی، باعث حواس‌پرتی و سرک کشیدن به جاهای دیگر می‌شود. ضمن این‌که نوشته عمق نمی‌یابد. پس بهتر است حتی‌الامکان در دفتر یا کامپیوتر بنویسیم.

فقط شرکت کردن در کلاس‌ها و علم‌آموزی کافی نیست؛ باید عملگرا باشیم. تکلیف‌ها را درست و به موقع انجام دهیم. کتاب بخوانیم و بنویسیم.

برای موفق شدن باید به مقابله با موبایل و تنظیم رابطه با تکنولوژی به‌ویژه اینستاگرام که موجودِ گول‌زنکی ست، پرداخت. با میل خود وارد می‌شوی؛ ولی ترکِ محل دستِ خودت نیست. یک‌باره به خودت می‌آیی می‌بینی چند ساعت از وقتت را به خود مشغول کرده است. اینستاگردی قاتل خلاقیت است.

بگذار بی‌حوصله شوی. آن‌گاست که ایده‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند….»

نادر ابراهیمی نیز در کتاب ابن مشغله به این موضوع از بُعد دیگری پرداخته است. شاید به خاطر این که در زمانِ نوشتنِ داستان، موبایل وجود خارجی نداشته است.

« این آگهی استخدام، مرا به چه جاها کشانده! هر روز پشتِ صفی طولانی به خاطرِ کارِ استخدام در موزه استخدام در … فکرش را بکنید، اگر من به‌جای آن همه آگهی که در طول سال‌های سال خواندم، درست به همان اندازه و به همان مدت، فلسفه می‌خواندم، حتما فیلسوف می‌شدم. طب می‌خواندم، طبیب می‌شدم…

لااقل می‌توانستم به همان مدت، زمین را بیل بزنم. آن‌وقت یک قطعه زمین دویست هکتاری زیرِ کِشت داشتم…

حساب می‌کنم هر شب یک ربعِ ساعت صرف خواندنِ آگهی‌های استخدام می‌شود و هر روز دو، سه، چهار پنج ساعت، صرفِ پی‌گیری مساله‌ها. همه‌ی این مدت ضرب در سی روز، بعد ضرب در دوازده ماه، بعد ضرب در ده سال…»

“کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.”

مردم امروزی با موبایل سرگرمند و دیروزی‌ها برای یافتن شغل مناسب، سرشان به آگهی‌های استخدام و پی‌گیری کارها گرم بود و هر دو نسل، متضرر شده‌ایم.

موضوعات: آموزش درس عربی, ارزش زمان
[پنجشنبه 1403-01-16] [ 04:07:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  پسری که نمی‌خواست دعوا کند ...

دعوا

لباس‌هایش خاکی، صورتش سرخ و آرنجش خراشیده بود.

چشم هایم را درانم: «چرا این ریختی شدی؟ زمین خوردی؟»

 لبخند زورکی می‌زند: «چیزی نیست. با یکی از بچه‌ها دعوا کردیم.»

چشمم را تنگ می‌کنم: «چرا دعوا کردین؟»

دندان قروچه می‌کند: «من دروازه بان بودم. گل خوردیم. بچه‌ها عصبانی شدن. امیر شَتَرق خوابوند تو صورتم. افتادم زمین.»

لب‌هایم را به هم می‌فشارم. سرم را به طرفین تکان می‌دهم: «اون وقت تو چکار کردی؟»

دندان‌هایش را به هم می‌ساید. دست‌های مشت کرده‌اش را نشانم می‌دهد. آماده انفجار هست: «هیچی! امیر قلچماق هست. طاقت باخت نداره. زورش به بچه‌های ضعیف می‌رسه. بقیه رو لگد می‌کنه. پس‌گردنی می‌زنه. فحش میده… چه‌کارش می‌تونستم بکنم؟ چند تا نوچه داره. کسی هم جرات نمی‌کنه جلوشون بایسته. همیشه قلدری می‌کنه.»

با کف دست، او را دعوت به آرامش می‌کنم. ابروهامو رو بالا میدم: «خب! بعد چی شد؟»

دست‌هایش را بغل کرده، نفس عمیقی می‌کشد: «هیچی دیگه، بازی به‌هم خورد و همه رفتن.»

مُچم را در دست می‌گیرم: «امیر بی‌جا کرده که با تو این‌طور رفتار می‌کنه. بالاخره بازی برد و باخت داره. گاهی آدم اشتباه می‌کنه. دلیل نمیشه که با هم بدرفتاری کنن.»

مشت‌هایش را گره می‌کند: «همه‌ش تقصیر من شد. گَند زدم. نتونستم توپ‌ها رو بگیرم. انگار از پسِ هیچ کاری برنمیام. شاید هم خیلی خودم رو دست‌کم می‌گیرم.»

به او اطمینانِ خاطر می‌دهم که تقصیر او نیست: «بهتره با امیر حرف بزنی و مشکلتون رو حل کنید. بگو دوست ندارم باهام این‌طور رفتار کنی. به نظر می‌رسه بچه‌ی کله‌شقی هست. عاقلانه‌ترین کار اینه که باهاش درگیر نشی. ازش دوری کن. به آدم‌های پرخاشگر نباید محل گذاشت.»

پوزخندی تحویلم می‌دهد: «وقتی هیچی بهش نمی‌گی، پرروتر میشه. فکر می‌کنه همه باید ازش حساب ببرن. انگِ ترسویی بهت می‌زنن.»

 می‌گویم: «درگیر نشدن، دلیل بی‌عرضگی و ترسویی نیست؛ نشونه‌ی عاقلیه.»

  خودخوری می‌کند: «مگه او این حرف‌ها سرش می‌شه؟ من کاری‌به‌کارش ندارم. او دنبال بهانه می‌گرده. شما نمی‌دونید که. همه‌اش زور می‌گه!»

دستی روی سرش می‌کشم: «من می‌تونم بیام مدرسه گزارش بدم، یا پیشِ مادرش گله کنم؛ ولی دوست دارم خودت مشکلت رو حل کنی. راهش رو پیدا کن. اجازه نده کسی تو رو بزنه.»

دست به کمر نگاهم می‌کند. توصیه کردن‌هام گُل می‌کنه: «فکر می کنه بی‌دست و پایی و به راحتی می تونه کله‌پات کنه. باید نشونش بدی که داره اشتباه می کنه. اگر با حرف زدن، تو راه نمیاد و دست از کارهاش برنمی‌داره؛ درسی بهش بده که یادش نره. باید از خودت دفاع کنی. همان‌طوری باهاش رفتار کن که باهات رفتار می‌کنه. درسته که استادتون گفته از مهارت ورزش رزمی برای مقابله با دیگران استفاده نکنید؛ ولی این حرف برای مواقع عادی هست که شما نباید شروع کننده‌ی دعوا باشی؛ اما اگر با افراد “لات یا گردن کلفت” رو‌به‌رو شدی، از این مهارت استفاده کن. دفاع کردن از خود در برابر همچین کسانی زشت نیست. اگر یک‌بار دیگه کارش رو تکرار کرد، تو می‌تونی غافلگیرش کنی و با یک حرکت، ضربه فنی‌اش کنی.

 بعلاوه با این کار باعث می‌شی کسانی مثل امیر،  به خودشون جرات چنین رفتارهایی رو ندن و حساب کار تو دستشون بیاد. آدم به کسی احترام میذاره که احترام سرش بشه.»

سراپا گوش است و حرف‌هایم را تایید می‌کند. سینه‌اش را جلو داده. سرش را بالا می‌گیرد. انگشت اشاره‌اش را به تندی تکان می‌دهد: «می‌دونم چکارش کنم.»

احمد انگشت به دهان نگاهمان می‌کند: «خانم این حرف‌ها از شما بعیده. چی به  بچه یاد می‌دی؟ داری بهش میگی که چطور مساله‌هاش رو با خشم حل کنه؟ این که کارِ بدِ بقیه رو تکرار کنه، خشم و کینه‌توزی را یاد می‌گیره. همیشه دنبال دعوا و مرافعه میره. اگر جواب بدی رو با بدی بده؛ پس چه فرقی با اونا داره؟»

بعد رو به پسرم گفت: «اشکال نداره. ببخشش. دعوا کار بدیه. حرف مامانت رو گوش نکن.»

گُر می‌گیرم: «بچه نباید توسری‌خور بار بیاد. باید بلد باشه حقش رو از دیگران بگیره؛ وگرنه نمی‌تونه تو جامعه از پس خودش بربیاد. این حرفی که شما می‌زنی باعث میشه که امیر پُرروتر شه و فکر کنه می‌تونه هر کاری خواست انجام بده. یکی باید جلوش وایسه.

نگو که مثلِ مسیحی‌ها باشه و وقتی کسی بهش سیلی زد، طرف دیگه‌ی صورتش رو  هم بگیره تا آن طرف هم بزنه؟ اگر این‌طور رفتار کنی و جوابش رو ندی، جرات پیدا می‌کنه. در برابر متجاوز باید ایستاد. همه حق دارن از خودش دفاع کنن و به همان مقدار که مورد آزار قرار گرفتن، مقابله کنن.

 بله یه موقع هست که طرف از روی نادانی کاری می‌کنه و بعد عذر می‌خواد و پشیمون میشه و کارهاش رو تکرار نمی‌کنه؛ خب آدم می‌بخشه. عفو می‌کنه. می‌گذره. این دوتا موضوع با هم منافات ندارن. ولی وقتی دست از کارهاش برنمی‌داره و به هیچ صراطی مستقیم نیست، باید مثل خودش باهاش رفتار کرد تا بفهمه یه من ماست چقدر کره میده. برای این‌که از پسِ گرگ بر بیای باید گرگ شی.  البته زیاده‌روی نمی‌کنی. این مقابله، برای دفاع از خود و ادب کردنش هست؛ نه این که بخوای انتقام بگیری.»

رعدآسا می‌خندند: «یعنی اگر کسی بهش فحش بده، با منطقِ تو باید مثل خودش رفتار کنه؟»

با قیافه‌ی حق به جانب: «بله. حتی اگر حرف زشتی زد، می‌تونه بهش حرف بد بزنه.»

و این آیه 194 سوره‌ی بقره را قرائت می‌کنم:

«فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ؛ هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدى كنيد.»

لبخند وارونه‌ای می‌زند: «چه بگم والله؟ حتما شما بهتر می‌دونی!»

موضوعات: آموزش درس عربی, دعوای نوجوانان
[چهارشنبه 1403-01-15] [ 03:05:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  قرآن کتاب تشریفاتی نیست... ...

قرآن

ماه رمضان است. ماهی که قرآن بر پیامبر نازل شد و گفته شده قرائت قرآن در این ماه خیلی ثواب دارد. سعی می‌کنیم شب‌های قدر، بیدار بمانیم و قرآن بر سر بگیریم و خدا را به قرآن قسم بدهیم برای آن چه که در نظر داریم.

 

 آیه‌ای از قرآن، همیشه ذهنم را مشغول می‌دارد. امروز تصمیم گرفتم مقداری در موردش بنویسم.

 

پیامبر که از لجاجت مردم به تنگ آمده بود، شکایت‌ پیش خدا برد. کدام مردم؟ مردمی که قرآن لقلقه‌ی زبانشان بود.

«پروردگارا! قوم من از این قرآن دورى می‌کنند؛ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» سوره‌ی فرقان، آیه 30.

 

اين سخن و اين شكايت پيامبر (ص) امروز نيز هم‌چنان ادامه دارد. قرآن در ميان ما به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است، جاى آن در كاشى‌كاري‌هاى مساجد و سر درِ منزل، به عنوان هنر معمارى، در طاقچه‌ی خانه‌ها و داشبور ماشین است.

 مسافر را از زیر قرآن رد می‌کنیم، به چهار قل متوسل می‌شویم، همراه یا گردن‌آویزِ کودکانمان قرار می‌دهیم. روی طلا و انگشتر حک می‌کنیم. هنگام فوت، تشییع جنازه و سرِ قبر مردگان می‌خوانیم و از بلندگو پخش و برای سایرین مزاحمت ایجاد می‌کنیم. هنگام افتتاح خانه‌ی جدید، شفاى بيماران، قسم خوردن و به کُرسی نشاندن حرف و در گرفتاری‌ها از قرآن بهره‌مند می‌شویم. از رادیو و تلویزیون و فضای مجازی با صوتی زیبا و جالب پخش می‌شود، یا حد‌اكثر کاری که می‌کنیم این است که می‌خوانیم برای ثواب، که این هم گاهی فقط می‌خواهیم زودتر تمام شود و بگوییم این‌قدر ختم کرده‌ایم. یا تمام تلاش‌مان برای حفظ ظاهر و درست ادا کردن الفاظ است.

 

نه این که این موارد و امثال آن بد باشد! نه. مهجوریت و کنارگذاشته شدن قرآن حرف دیگریست. 

باید خواند و در آیاتش تامل کرد. برایمان سوال و تردید مطرح شود. دنبال جواب برویم. از افراد، کتابها و سایت‌های معتبر بپرسیم؛ وگرنه مسلمانان زیاد با قرآن سر و کار دارند.

این‌جاست که باید از خود بپرسیم: چرا برای فهمیدنش عقل‌مان را به کار نمی‌اندازیم؟

«أَ فَلا تَعْقِلُونَ» سوره‌ی مومنون، آیه 80.

 

چرا به فکر فرو نمی‌رویم؟ چرا در ژرفای قرآن غور نمی‌کنیم؟

«إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ‏ يَتَفَكَّرُونَ‏» سوره‌ی رعد، آیه 3.

 «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ‏ يَتَفَكَّرُونَ‏» سوره‌ی حشر، آیه 21.

 

آرى امروز هم پيامبر (ص) فرياد مى‏زند: «خدايا! قوم من قرآن را مهجور گرداندند.»

 

در حالی که قرآن یک کتابِ تشریفاتی نیست؛ کتاب زندگیست.


نوشته را با جمله‌ای از کنفوسیوس به پایان می‌برم:

“خواندن بی‌اندیشه، بیهوده است؛
و اندیشه بدون خواندن خطرناک…”

موضوعات: آموزش درس عربی, قرآن
[سه شنبه 1403-01-14] [ 10:49:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  تکلیف به قدر وسع ...


سخنی از آلبرت انیشتین بیان شده که: «همه نابغه‌اند؛ اما اگر شما یک ماهی را با توانایی بالا رفتن از درخت بیازمایید، او تا آخر عمر فکر می‌کند که بی‌استعداد است.»
بین حیوان‌ها، مسابقه‌ی بالا رفتن از درخت برگزار شد تا شایستگی خود را نشان دهند. همه‌ کم‌و‌بیش از پس امتحان برآمدند، به جز ماهی کوچولو.
ماهی که نتوانسته بود در مسابقه برنده شود؛ چون توان بیرون آمدن از آب را نداشت، سرخورده شد. احساس بی‌لیاقتی می‌کرد. با خودش می‌گفت: «من خیلی تنبل و کودن هستم؛ وگرنه مثل بقیه می‌توانستم از درخت بالا بروم.»
مادرش که پریشان‌خاطری او را دید گفت: «پسرم! تو احمق و دست‌و‌پا چُلُفتی نیستی، آن‌هایی احمق هستند که از تو خواستند از درخت بالا بروی. اگر آنها زرنگند، در مسابقه‌ی شنا شرکت کنند و ببینند چه کسی برنده می‌شود. تو قابلیت‌های دیگری داری. هر کسی را بهر کاری ساخته‌اند….»
وقتی سخن انیشتین را می‌خواندم، این آیه‌ در ذهنم نقش بست: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها؛ خداوند کسی را جز به اندازه توانايیش تكليف نمى‌‏كند.» (بقره/286)
آیه

 

موضوعات: آموزش درس عربی, آیه نویسی
[یکشنبه 1403-01-12] [ 03:08:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت